رمان حلقه عشقم قسمت اخر
قسمت آخر
به درخواست کاربر ادامه داده شد
قسمت آخر
به درخواست کاربر ادامه داده شد
رمان مستانه عشق
جهت معرفی
رمانی بسیار زیبا پیشنهاد ما
نویسنده : مریم جعرفی کاربر انجمن نودهشتیا
خلاصه:
سیمین و شهرام دخترعمو و پسرعمو بودند،با 15 سال تفاوت سنی.سیمین از همان دوران نوجوانی دلباخته شهرام بود و منتظر واکنشی از سوی او.اما شهرام با وجود عشق به سیمین،به دلیل اختلاف سنی شان عشق سوزان خود را نشان نمی داد.تا اینکه به خاطر بدهی زیاد، پدر سیمین راهی زندان میشود.وشهرام وکالت عموی خود را به عهده میگیرد.آنها مجبور میشوند خانه شان را در تبریز به ازای قسمتی از بدهی فروخته وبه خانه شهرام در تهران نقل مکان میکنند.شهرام بخاطر اصرارهای مادرش تن به ازدواج میدهد.اما در شب بله برون می فهمد که..
هستی اومد با پست جدید...
امیدوارم حال همتون خوب باشه...
اول ازهمه تا یادم نرفته بزارین از همـــــــــــــــــــــــتون تشکرکنم...
واقعاً ممنونم،شماها لطف دارین در حقم...
از همتون ممنونم که نظر مثبتتونو گفتین...
حتی ازاون دوستایی که گفتن رمان رو ادامه نده هم ممنونم...
درهرصورت شما لطف کردین ونظرتونو گفتین...
منم تصمیم گرفتم رمان رو ادامه بدم...
بازم ازهمتون تشکرمیکنم...
کاش میشد اسم تک تکتونو بیارم وشخصاً تشکر کنم...
ولی اینجوری تا فردا صبح هم به رمان نمیرسیم...
من خیلی خوشحالم،خیلی زیاد...
نه واسه اینکه شما گفتین ادامه بده،نه واسه اینکه تعریف کردین...
فقط واسه اینکه دوستای خوب وگلی مثل شماها دارم...
امیدوارم بتونم جبران کنم...
بتونم به امید خدا رمان رو طوری پیش ببرم که جبران تمام حرفای
قشنگتون بشه...
مرسی از نظرات مثبتتون...
نمیشه اینجا و با چهارتا کلمه ازتون تشکرکرد...
فقط امیدم به خداست تا به توکل به خودش،با نوشتن رمانم همه چیز
رو جبران کنم...
دیگه نمیدونم چی باید بگم...
من پستام با تأخیره،رمانم کلی کم وکاستی داره...
اما شماها فقط با نظرای خوبتون به من انرژی میدین...
خیلی خوشحالم...
دیگه نمیتونم چیزی بگم...
برین سراغ رمان....
ادامه مطلـــــــــــــــــــببببب....!
من اومدم...
امیدوارم حالتون خوب باشه...
راستش یکم حرف دارم باهاتون...
تشریف ببرین ادامه مطلــــــــــــــــــبببب...!
من اومدم با پست جدید...
خیلی خیلی از نظراتتون ممنونم...
بهم انرژی میدین...
امیدوارم تا اینجا خوشتون اومده باشه...
راستی دوستانی که نظرخصوصی میدن،من نمیتونم جوابشونو بدم...
اما ازشون ممنونم...
و سعی میکنم تا جایی که امکان داره زود پست بزارم...
دست همتون درد نکنه خیلی لطف دارین در حقم...
ببخشید اگر توی داستان کم وکسری هست...
ولی دیگه من حرفه ای نیستم...
کلی مونده تا بتونم عالی بنویسم...
بازم ممنون...
دوستتون دارم...
خب دیگه زیاد حرفیدم برین سراغ رمان...
ادامه مطلــــــــــــــــــــــــبببب...!
من اومدم...
عذرمیخوام بابت تأخیرم ولی میدونین دیگه گرفتارم به خدا...
جدیداً هم این نت واسه من بازی درآورده سرعتش خیلی افتضاح شده...
تازه وسط کار قطعم میشه...
این شد که نتونستم پست بزارم...
خب دیگه چیزی نمیگم بریم سراغ رمان...
ادامه مطلــــــــــــــــبببب...!
من اومدم با قسمت جدید رمان "مثل هرسال"...
این دفعه دیگه بدقولی نشد...
راستش دیگه درس شد واسم که قول ندم چون ممکنه یه اتفاقی
بیفته و نتونم به قولم عمل کنم...
دیگه چیزی نمیگم برین سراغ رمان...
امیدوارم دوست داشته باشین...
ادامه مطلـــــــــــــــبببب...!