بلند شد و وایستاد و گفت : من میرم برات یه چیزی بیارم چشمامو روی هم گذاشتم و بازشون کرد ، مانتوشو پوشید و موهاش رو بست و شالشو روی سرش انداخت ، سینی رو برداشت و رفت بیرون ...... دستمو روی پیشونیم گذاشتم و فشار دادم ....... یک ربعی گذشته بود که در باز شد و سرمه اومد تو ، یه ظرفی هم دستش بود ، کنارم نشست سرمه : بشین اینا رو بخور_ چی هستن ؟_ بد مزه نیست ... مامانم یه چیزایی با هم قاطی کرد و داد بهم تا برات بیارم نشستم و بالشو بالا تر گذاشتم و بهش تکیه دادم ... سرمه قاشقی رو پر کرد و به طرف دهنم آورد و دهنمو باز کردم و خوردم ...... تا تهش رو خوردم و باز دراز کشیدم صدای سروش که از پایین میومد و داشت با فروغ حرف میزد و گریه میکرد روی مخم بود ، گفتم : سرمه سروشو ساکت کن ، داری اعصابمو خورد میکنهبلند شد و گفت : باشه ... کارم داشتی صدام بزن _ باشهسرمه رفت و بعد از چند دقیقه سکوت شد ولی من خوابم نمیبرد ، چشمام هم درد گرفته بود ... دارو های تجویزی فروغ هم اثر نکرد .... دلم میخواست سرمو بکنم ... دلم خواست سرمه باشه تا شاید اون ازین حال و هوا درم بیاره صدامو بلند کردم و گفتم : سرمـــــــــــه ؟..... سرمــــــــــه ؟در بعد از چند دقیقه باز شد و اومد تو ، گفت : بله ؟ _ دارو های مامانت اثر نداشت .. سرم داره میترکه اومد کنار تختم و گفت : میگی چیکار کنم ؟ .... میخوای قرصو بخوری ؟ بیخیال دکتر شی ؟_ نه .. خودشم میدونست که درد دارم ولی نوشته هر ۶ ساعت یکی ، حتما یه چیزی هست_ خب من چیکار کنم ؟ _ آرومم_ مگه مسکنم ؟ ... چه حرفا میزنی_ از هر آرامبخشی بهتری ... پیشم باش و از فکر درد بیرونم بیار شالشو در باز کرد و روی شونش انداخت و نشست کنارم ، دستشو روی پیشونیم گذاشت ، گفت : _ همش برات درد سر بودماخمی بهش کردم و گفتم : اومدی آرومم کنی نه اعصابمو خورد کنی ... اگه اینطوریه پس منم درد سر بودم براتدستمو دور کمرش گذاشتم و چشمامو بستم ، دستشو روی پیشونیم حرکت داد و بعدم برش داشت و روی دستم که دور کمرش بود گذاشت بعد از چند دقیقه سرمه آروم گفت : سام ؟چشمامو باز نکردم و گفتم : جونم ؟_ من کمرم درد گرفته .. بذار بشینم روی زمین به تخت تکیه بدم دستمو برداشتم و گفتم : تشکُ پهن کن ، روی زمین میخوابیم بلند شد و رفت تا تشک رو پهن کنه مدت زمانی گذشت و گفتم : پهن نکردی ؟_ چرا ... خوابیدمنگاهش کردم و گفتم : پس چرا به من نگفتی ؟_ فکر کردم روی تخت میخوابیمانتوش تنش نبود ، من روی تشک خوابیدم ولی من حال و نای بغل کردنشم نداشتم و همینطور داشت سر دردم شدید میشد صداشو کنار گوشم شنیدم : بریم دکتر ؟ _ نه _ جون سرمه اگه سرت خیلی درد میکنه بریم_ فعلا نمیخواد _ چشماتو اگه ببینی خودت وحشت میکنی از بس که قرمزن ... میدونم درد داری ... اصلا میرم میگم دکترو بیارن تو خونه _ نمیخواد گلم ، بذار وقتی بیدار شدن _ سام ولی.._ هیــــــــــــس ... بذار بخوابم دستشو روی سرم گذاشت و شروع به دعا خوندن کرد ، صدای کمی از گلوش خارج میشد ........ بعد از یک عالمه دعا و دارو های گیاهی فروغ سرم آروم شد سرمه : بهتری ؟_ آره تقریبا خوب شدم ... خوابم گرفته ناجور_ خب بخواب _ تنهایی ؟ ... بیا کنارمدراز کشید و توی بغلم خودشو جا داد موهاشو باز کردم که کشیده شدنشون باعث شد که صداش در بیاد من گفتم : ببخشید _ اشکال نداره دستمو روی سرش گذاشتم ...... بازم مثله همیشه زود خوابم بردچشمامو که باز کردم هوا تاریک بود و چراغی روشن نبود ، با کنارم نگاه کردم و سرمه خواب بود و دستشم زیر سرش ... آباژور رو روشن کردم و به ساعت نگاه کردم ، روی عدد یک بود ... لحاف رو تا گردن سرمه بالا کشیدم و تکونی خورد ولی بیدار نشد ... بلند شدم رفتم پایین از توی یخچال یه چیزایی خوردم و برگشتم بالا ، خواستم در اتاق رو ببندم که از دستم در رفت و یکم صدا داد بازم سرمه بیدار نشد .... نیم ساعت دراز کشیدم بلکه خواب برم ولی فایده نداشت ، لپتاپمو برداشتم و روی تخت نشستم و از یکی از فیلم هایی رو قبلا ندیده بودم و گذاشتم و شروع به دیدن کردم  فیلم غمگینی بود و همش کشت و کشتار ، لپتاپو بستم و گذاشتم روی میز ، فقط دوساعت گذشته بود و منم هنوز خواب به چشمام نیومده بود ... موبایل سرمه رو روی میز دیدم و برش داشتم و دعا کردم که رمز نداشته باشه و خدارو شکر نداشت ، رفتم تو عکساش ، عکس خاصی نداشت و چندتایی هم از خودش و ارغوان بود ..... حدس میزدم اگر که بفهمه این کار رو کردم ناراحت بشهخواستم برم تو مسیجاش که عذاب وجدان گرفتم ، موبایل رو سر جاش گذاشتم و کنارش دراز کشیدم ، چشمامو بستم تا شاید خوابم گرفت ولی ...... چشمامو باز کردم و سرمو به طرف سرمه چرخوندم و نکاهش کردم ؛ مژه های بلندش رو صورتش سایه انداخت بود ... دستمو روی سرش گذاشتم و انگشت شستم رو روی پلک هاش کشیدم، تکونی خورد ولی بیدار نشد ... دستمو روی بینیش کشیدم و باز تکون خورد و دستمو پس زد ... دستمو روی لباش کشیدم و بعدم چونش ، یکم چشماشو باز کرد ، بعد از چند بار پلک زدن چهرمو تشخیص داد با صدای گرفته ای گفت : چرا بیدارم میکنی ؟_ خب خیلی خوابیدی ... منم بیدارم_ به جون تو من کم خوابیدم_اِِِِ اِِِِ تو که عصر با من خوابیدی _ وقتی تو خواب رفتی من رفتم پایین رو جارو گردگیری کردم و برای شام کمک مامانم دادم ، آقا رامین اومدن اینجا ، ساعت دوازده هم خوابیدم_ جون من ؟_ آره ، به جون تو ، به جون خودم... جونه مادرت بذار بخوابم _ باشه عزیزم من که نمیخوام اذیتت کنم _ سرت درد میکنه ؟_ نه زیاد _ میخوای قرص بخوری ؟_ نه زیاد درد نمیکنه ... گیر دادیا ؟_ پس چرا نمیخوابی ؟ ..لا اقل قرص خواب آور بخور_ از عصر تا حالا خواب بودم _ خب بذار من بخوابم _ دلت میاد من تنها بیدار باشم ؟_ تو دلت میاد که من فقط دو سه ساعت خوابیدم رو بیدار نگه داری ؟ .... اصلا فرض کن هنوز ازدواج نکردی ، چیکار میکنی ؟_ ای بابا حالا که ازدواج کردم _ میگی الان من چیکار کنم تا تو خواب بری ؟_ با هم حرف بزنیم _ الان داریم چیکار میکنیم ؟ .. حرف میرنیم دیگه_ الان داریم کل کل میکنیم_ سام جونه من بی خیال شو ... تازه فردا ساعت یک هم کلاس دارمصورتش خیلی خنده دار شده بود ، خندیدم و گفتم : نوچعصبانی گفت : سام ؟ ... مگه بچه ای ؟ ... اه _ خب بابا توام ... بگیر بخواب لبخندی زد و چشماشو بست ، خم شدم روی صورتش و چشمشو بوسیدم و سرمو عقب بردم و نگاهش کردم ، چشماش بسته بود و لب پایینشو به دندون گرفته بود ... دستشو توی دستم گرفتم و دراز کشیدم ، دستشو بوسیدم و روی سینم گذاشتم گفتم : آهای خانوم چرا محل نمیذاری ؟نگام کرد و گفت : من ؟ ... چیکار کردم مگه ؟_ همین که خودتو زدی به کوچه علی چپ_ سام باز شروع نکن بذار بخوابم _ توام همش بپیچون ... بخواب بابا ، بخوابتوی فکر مشهد رفتم و با انگشتاش بازی میکردم سرمه : سام بذار بخوابم _ ای بابا ... مگه چیکار کردم ؟_ هی انگشتامو فشار میدی حلقمو به زور در میاری و دوباره به زور دستم میکنی ... داره خواب از سرم میپره با حرص گفتم : چشم چشم اوفخنده و چشماشو بست و منم دستشو روی لبام گذاشتم و باز انگشتاشو بوسیدم و سرمه دستشو کشید و نشست سرمه : واقعا که ... میرم اون طرف راحت بخوابم خواست بلند که دستمو روی شونش گذاشتم و خوابوندمش و گفتم : بیخود کردی _ خب نمیذاری بخوابم _ من میرم روی تخت ، مسخره لوس ... هی غر میزنه این دفعه من خواستم بلند شم که دستشو روی شونم گذاشت و گفت : اولا که خودتی ، دوما ببخشید ، سوما خودتو بذار جای من دراز کشیدم و ، گفتم : باشه ... پس بیا بغلم دستامو باز کردم ، گفت : ول کن جون مادرت ، بازم تکون میخوری نمیذاری بخوابماخم کمی براش کردم و پشتمو بهش کردم و خوابیدم .. با خودم فکر کردم الان میاد منت کشی ولی به روی مبارک نیاورد و اونم خوابید از بس که غلت زده بودم بدنم درد گرفته بود ، نشستم و دستمو توی موهام گذاشتم و کشیدمشون ، کلافه شده بودم ....رفتم دم پنجره و به بیرون نگاه کردم ، به خونه های اطراف ، به خیابون خلوت .... صدای اذان بلند شد و دست از دیدن برداشتم ، رفتم وضو بگیرم ... چند سوره قرآن خوندم و بعد هم شروع به نماز خوندن کردم ....... سلام نمازمو دادم که صدای سرمه بلند شدسرمه : نماز صبح شده ؟برنگشتم ،گفتم : معلوم نیست ؟_ واه ... چرا اینطوری شدی ؟چیزی نگفتم و صدای در دستشویی رو شنیدم .... از سر سجاده بلند شدم و خواستم جمعش کنم ، سرمه با چادر کنارم حاضر شد سرمه : بذار باشه میخوام نماز بخونمصاف وایستادم و پشتمو بهش کردم و روی تخت خوابیدم ، درد سرم داشت شروع میشد ، نگاهی به دور و بر اتاق کردم و قرصی ندیدم .... نماز سرمه تموم شد گفتم : سرمه قرصا کجان ؟برگشت و نگام کرد ، گفت : آشپزخونه ، الان میرم برات میارمسجده کرد و بعد هم سجاد رو جمع کرد و روی میز گذاشت ، بلند شد و از در خارج شد ........ با پیش دستی ای که توش یه لیوان آب بود کنارم نشست و متوجه قرص هم شدم ؛ قرص رو برداشتم و توی دهنم گذاشتم ، نشستم و آب رو تا آخر لیوان سر کشیدم ... سرمه روی تشک خوابید ، دستمو روی چشمام گذاشتم و قرص تاثیر خودشو گذاشت و خوابیدمبا صدای موبایلم بیدار شدم و با چشمای بسته دستمو روی میز کشیدم ولی نبود ... گفتم : سرمه ؟ ... موبایلمو بده صداشو شنیدم ، گفت : الان ، تو جیب شلوارته چشمامو باز کردم ، موبایلمو از توی جیب شلوار دیروزیم در آورد و به دستم داد ، منم بدون نگاه کردن به شماره جواب دادممن : بله ؟صدای سهند بود : کجایی تو ؟_ خونه _ نمیای شرکت ؟_ نه نمیتونم _ چرا ؟_ سرم شکسته ... اگه میتونی ده روزی برام مرخصی رد کن ، برای مشهدم میگم_ سرت چی شد شکست ؟بعد از چند ثانیه گفتم : از پله ها افتادم پایین_ دست و پا چلفتی _ گمشو... مرخصی یادت نره _ چشم ، امر دیگه ای ؟_ نه فعلا _ پررو ... خدافظ_ ممنون خدافظقطع کردم و ساعت رو نگاه کردم ، 8 بود ، نگاهی به قیافه شاد سرمه کردم و تعجب کردممن : چته ؟_ یعنی واقعا میریم مشهد ؟_ آهان ... آره میریم نشستم و دستامو به طرفین کشیدم و گردنمو ورزشی دادم و بلند شدم ..... دست و رویی شستم و خارج شدم ، سرمه نبود و تشک هم جمع شده بود ... رفتم پایین ، وارد آشپزخونه شدم ، فروغ و سرمه داشتن صبحانه رو آماده میکردن فروغ : سلام صبح به خیر_ سلام _ بفرمایید سر میز الان بقیه هم میانسرمو تکون دادم و رفتم تو پذیرایی...بعد از صبحانه موضوع مشهد رو با همه در میون گذاشتم و گفتن نمیخواد بری ولی من به خاطر سرمه هم شده بود مخالفت کردمسه روز از شکستگی سرم گذشت ، سهند برای دوتامون مرخصی گرفته بود ، با اون زبونش هرکسی راضی میشد ........... تفتیش که شدم وارد سالن فرودگاه شدم و چمدونمون رو برداشتم ، مامان ، سرمه ، مهتاب و مادر سهند که اسمش جیران بود از اتاق تفتیش خارج شدن که همون موقع بابا ، سهند و پدر سهند وارد سالن شدن و سهندم چمدونشونو برداشت و دستَشو بالا کشید و به دست گرفت بابا : خب پرواز ساعت چنده ؟سهند : یک ساعت دیگه بابا : خیل خب ما روی صندلیا میشینیم شما برید چمدونا رو بدید سرمو تکون دادم و با سهند رفتیم توی صف و چمدونامونو تحویل دادیم و برگشتیم پیش بقیه آقا فرامرز ، پدر سهند ، گفت : خب ما دیگه میریم بلند شد که جیران خانم هم بلند شد و مادر پدر بنده هم به تبعیت از اون دو نفر بلند شدن و با ما رو بوسی کردن و رفتن ... سالن شدیم و روی صندلی ها نشستیم ، من وسط سرمه و سهند ، مهتاب هم کنار سرمه نشست و مشغول گفت و گو شدن سهند : چند روز بمونیم ؟_ مگه نگفتی که بلیط برگشت هم گرفتی ؟_ چرا گفتم ولی دروغ گفتم_ ای خدا ، تو چقدر دروغ میگی ... حالا اگه گیرمون نیاد ؟_ میاد تو جوش نزن ... چند روز بمونیم ؟_ چقدر مرخصیمونه ؟_ دو هفته _ خب ده روز بمونیم_ باشه منم نظرم همین بود اعلام کردن که بریم تو هواپیما و ما هم بلند شدیم ....... روی صندلیامون جا گرفتیم ، منو سرمه کنار هم و سهند و مهتاب هم دو تا ردیف بعد از ما بودن .... سرمه دستشو روی دستم گذاشت و یخ بودمن گفتم : چرا دستت یخِ ؟_ سام من میترسم_ از چی ؟_ پرواز .. من تا حالا سوار نشدم دستشو توی دستم گرفتم و فشار کمی دادم ، گفتم : ترس نداره ، پرواز که کرد خودت متوجه میشی بهش لبخندی زدم و چشماشو بست و روی پشتی صندلی گذاشت گفتم : نترس خانمی ، باشه ؟_ مگه دست خودمه ؟همه سوار شده و درا بسته شد و هواپیما آماده پرواز .... حرکت کرد و خواست بلند شه که سرمه دستشو از توی دستم بیرون کشید و دور بازوم حلقه کرد و پیشونیشو روی شونم گذاشت ، سرشو بوسیدم ، هنوز لبام روی سرش بود که نگام به پیر زنی روی صندلی های کناری افتاد ، داشت با اخم نگام میکرد ، لبامو برداشتم و دم گوش سرمه گفتم :_ پیر زنه میخواد خفمون کنه ... الان هر چی گفتم سوتی ندی بلند طوری که فقط پیرزنه بشنوه گفتم : عزیزم چند روز دیگه که از ماه عسل برگشتیم مامانتو میبینی دیگهسرمه سرشو برداشت و نگام کرد و گفت : خب دلم از همین الان تنگ شدهنگاه زیر چشمی به پیر زن کردم ، هنوز اخم کمرنگی روی پیشونیش بود ، نمیدونستم نمیدونه جریان چیه چرا الکی اخم میکنه ؟... اصلا به اون چه ؟....کاش طوری رفتار میکردم که بگم دوست دخترمه ولی دلم نمیخواست بقیه به یک چشم دیگه نگام کنن ، دست چپمو روی شونه سرمه گذاشتم و تا پیرزنه حلقمو ببینه و خوشبختانه دید و نگاهشو ازمون گرفت .. سرمه صاف نشست و دستمو برداشتم ، هنوز دستش دور بازوم حلقه بود من : بهتری ؟_ آره _ بخواب رسیدیم بیدارت میکنم چشماشو بست و خوابید .................. رسیدیم و همه کمربنداشونو باز کردن و بلند شدن ، سرمه هنوز خواب بود ، دستمو روی شونش گذاشتم ، گفتم : سرمه ؟ ... بیدارشو رسیدیم یک بار دیگه هم صداش زدم که چشماشو باز کرد ، گفتم : بلند شو رسیدیمنگاهی به افردادی که وایستاده بودن کرد ، گفت : سلام خندیدم و گفتم : علیک سلام ... کمربندتو باز کن بریمکمربندشو باز کرد و بلند شد و منم بلند شدم و رفتیم کنار صندلی سهند و مهتاب که خواب بودن ، سهند رو صدا زدم ، با یه خرناس چشماشو باز کرد ، من و سرمه زدیم زیر خنده که مهتابم بیدار شد سهند : کوفت ... مسخره هابلند شدن ، من و سرمه اول رفتیم و اونا هم پشت سرمون میومدن .... وارد سالن شدیم و چمدونامون رو برداشتیم ، دسته چمدونم رو که حالا توش لباسای دوتامون بود بالا کشیدم و نگاهی به سرمه کردم من : اون دوتا کو ؟_آقا سهند رفته دستشویی و مهتابم اونجا کنار چمدونشونِ_ بیا بریم پیش مهتاب خانمرفتیم کنار مهتاب نشستیم منتظر سهند ..... سهند اومد و رفتیم و تاکسی گرفتیم به مقصد تهران هتل ، من جلو بودم ، مهتاب ، سهند و سرمه عقب ...... از تاکسی پیاده شدیم و چمدونمون رو برداشتم و رفتیم تو ... اتاق های رزرو شده ما و سهند اینا کنار هم بود و طبقه دوم .... در اتاق رو باز کردم ، اول سرمه رفت و بعدم من ، در اتاق رو بستم و چمدون رو توی اتاق گذاشتم ، کفشامو در آوردم و خودمو روی تخت دو نفره پرت کردمسرمه : آروم تر فنراش در اومدن ... تازه مثلا سرت شکستهبی توجه به غرغراش گفتم : پرواز چطور بود ؟شالشو در آورد و گفت : اولش خیلی ترسیدم_ بقیه هم نداره و خواب بودی چشم غره ای بهم رفت و پالتویی که دیروز براش خریده بودمو در آورد و آویزون کرد ، اومد بالای سرم سرمه : سام ؟_ هوم ؟_ کی میریم حرم ؟_ عصرنشست روی تخت و گفت : اوووو کو تا عصر ... بعد از نهار بریم _ همون عصر ، نیم ساعت دیگه میریم نهار بعدم میخوابیم _ خب تو که ظهرا نمی خوابیدی ، ظهرا همش شرکتی _ خب خسته ام ... تو خوابیدی من بیدار بودم_ الان بخواب ... یک ساعتی که خوابیدی میریم نهار بعدم حرم _ اوف گیر دادیا ، خیلِ خب ، حولمو از تو چمدون بده برم حموم صورتمو بوسید که کپ کردم ، گفت : ایول خیلـــــــی مهربونی بلند شد ، دستمو روی صورتم گذاشتم و گفتم : اگه میدونستم که زود تر میگفتم ... بلا شدیا شالشو از روی صندلی برداشت و توی صورتم زد و گفت : بی جنبه خندیدم و گفتم : آخه عادت نداشتم چمدون رو باز کرد و حولمو برداشت و روی صندلی گذاشت و گفت : بیا برو حموم ، منم بعد از تو میخوام برم نشستم و جورابامو در آوردم و پرت کردم روی زمین و کاپشنمو در آوردم و شروع به باز کردن دکمه هام کردم ، سرمه برگشت تا منو دید گفت :_ برو تو حموم_ لباسمو در بیارم بعدروشو برگردوند و گفت : برو تو حموم در بیار خندیدم و بلند شدم و رفتم کنارش یکی زدم پس کلش ، گفتم : دیوانهرفت اونطرف تر و گفت : حالا هرچی برو تو حموم _ ببخشید گودزیلا نیستم که فرار میکنی_ هنوز وحشتناک تری یک قدم بهش نزدیک تر شدم ، گفتم : نرو رو اعصاب ، فکر کنم خودت میدونی بعدش چی میشههمونطور که پشتش بهم بود گفت : باشه غلط کردم تو گلی ، حالا برو _ به نظرت روی پیشونی من نوشته احمق ؟نگام کرد و میخ روی پیشونیم شد و گفت : فکر نمی کنم ...وایستا ، یه چیزایی کمرنگ نوشته ... خودت دیدی مگه ؟خندم گرفته بود ولی بجاش اخم کردم و گفتم : که من احمقمبه طرفش رفتم و روی تخت انداختمش و خودمم خیمه زدم روش ، چشماشو بست ، گفت : دکمه هاتو ببند خندیدم و پیشونیمو نسبتا محکم زدم به پیشونیش و گفتم : محرمتم ... تازه فقط دکمه ها..نذاشت حرفم کامل شه و گفت : باشه بابا تو محرمی ، بلند شودستشو روی سینه لختم گذاشت تا هولم بده ولی با لمس سینم چشمشو یکم باز کرد و دستشو برداشت ، با حرص گفتم :_ خوشم نمیاد اینطوری رفتار میکنی ، انگار نجسم ... دیگه شورشو در آوردی ... خوبه فقط دکمه هام بازه این مسخره بازیارو در میاری اگه پیراهن نداشتم حتما تشنج میکردیچشماشو باز کرد و توی چشمای دلخوردم نگاه کرد ، سرخ شد و گفت : خب خجالتم میشه _ خجالتت میریزه دیگه این کارو نداره که اداشو در آوردم و با جیغ جیغ ادامه دادم : نـــــــه سام برو تو حموم لباستو دربیار ... بــــــــروریز خندید و دستاشو دور گردنم حلقه کرد ، گفت : ببخشید اخمی بهش کردم و صورتمو بوسید و گفت : ببخشید خب .... آشتی ؟_ دیگه ازین کولی بازیا در نیاری ها_ باشه چشملبخندی زدم و پیشونیشو بوسیدم و گفتم : آفرین گلم یکم خودمو بالا کشیدم و دستاش از دور گردنم باز شد و بلند شدم یکم ازش فاصله گرفتم و پیراهنمو در آوردم و بهش نگاه کردم که سرخ شد و به پنجره نگاه میکرد ، حولمو برداشتم و رفتم تو حموم.حولمو دور کمرم پیچیدم و رفتم بیرون ، سرمه روی تخت نشسته بود و موبایلشم دستش بودگفتم : چیکار داری میکنی ؟نگام کرد و خواست سرشو پایین بنذاره که وسط راه متوقف شد و با خجالت به چشمام نگاه کرد ، لبخندی زدم من : نگفتی ؟_ داشتم با ارغوان حرف میزدم ... گفت کدوم هتلیم و ازین حرفا_ آهان ... نمیخوای بری حموم _ چرادستمو بردم روی چمدون تا بازش کنم که گفت : لباسا رو توی کمد گذاشتم صاف شدم به طرف کمد رفتم ، سرمه هم حوله و لباساشو از روی تخت برداشت و رفت تو .... لباسامو پوشیدم ، پتو رو کنار زدم و روی تخت خوابیدم و بِشمار سه خواب رفتمچرخیدم که سرم به چیز سفتی خورد و دردم گرفت و چشمامو باز کردم ، سرم با سر سرمه برخورد کرده بود و اونم چشماشو روی هم فشار میداد ، سرمو بلند کردم و دستمو روی پیشونیش گذاشتم من : خوبی ؟نگام کرد و گفت : آره ، فقظ یکم دردم گرفت پیشونیشو یکم ماساژ دادم و گفتم : ببخشید عزیزم لبخندی زد و گفت : اشکالی نداره ... زیاد درد نداشت دستمو برداشتم و بوسیدمش سرمه : ساعت چنده ؟نگاهی به صفحه موبایلم که روی میز بود نگاه کردم ، گفتم : دو _ خب بریم نهار بعدم حرم نشستم و سرمه هم نشست ، گفتم : آره باید به سهند اینا ام خبر بدم سرمه : مهتاب یه ربع پیش اومد و پرسید منم گفتم دو و نیم ، سه میریم ... راستی گفت که میرن نهار بعدا که خواستیم بریم حرم بهشون بگیم _ تا من میرم وضو بگیرم تو بهش زنگ بزن بگو _ خب بعد نهار زنگ میزنم بهشرفتم تا وضو بگیرم .... از دستشویی خارج شدم ، سرمه حاضر و آماده نشسته بود و سرش تو موبایلش ، اما این دفعه فرق داشت ، پالتویی که براش خریده بودم ، شال همرنگش که به رنگ یشمی بود و چادر مشکی رنگی که پوشیده بود سرمه : زشت شدم که میخ شدی روم ؟لبخندی زدم و به طرفش رفتم و گفتم : خانم من هرچی بپوشه خوشگل میشه ، مثله الانلخندی دندون نمایی زد که بیشتر بی تابش شدم ، روش خم شدم ، نگام تو نگاهش قفل شده بود آروم گفتم: عالی شدی خانوممکم کم سرم پایین اومد و چشمامو بستم ، خواستم فاصله رو تموم کنم که با صدای در چشمامو باز کردم و به چشمای بسته سرمه نگاه کردم ، سرمو روی شونش گذاشتم ، گفتم :_ بر خرمگس معرکه لعنتنفسشو پر صدا بیرون داد و دستشو روی بازوم گذاشت ، باز در زده شد سرمه : برو درو باز کن ببین کیه سرمو برداشتم و لبشو کوتاه بوسیدم و به طرف در رفتم ، بازش کردم ، مهتاب بودمهتاب : سلام _ سلام .. بفرمایید_ ممنون ، سهند گفت بگم که کی میخواین برین حرم ؟_ نیم ساعت دیگه_ باشه ممنون ، فعلا خدافظ_ خدافظدرو بستم و برگشتم طرف سرمه ، داشت جلو آینه شاشو درست میکرد .... از پشت بغلش کردم ، گفتم :_ شما وضو گرفتی که برای من خوشگل میکنی ؟_ کی گفته برای تو خوشگل میکنم ؟بوسیدمش و گفتم : پس برای کی ناقلا ؟_ خودم دل ندارم ؟خنده کوتاهی کردم و گفتم : خب خانم خوشگله وضو گرفتی ؟_ آره _ کی ؟ تو که خواب بودی _ موقعی که مهتاب اومد بعدش وضو گرفتم _ آهان دستامو باز کردم و به طرف کمد رفتم ،پیراهن سفید و پلیور سرمه ایمو با کت و شلوار کتون آبی نفتیم پوشیدم ... تمام مدت سرمه پشتش به من بود و از پنجره بیرون رو نگاه میکرد ، موبایلم و کیف پولم رو برداشتم گفتم : بریم بلند شد و نگاهی بهم کرد و لبخندی زد و اومد نزدیکم ، رو به روم وایستاد و دستشو بالا آورد و موهامو لمس کرد و گفت :_ موهات که هنوز کامل خشک نشدن ، تو این هوای سرد_ سشوار رو آوردی ؟_ آره تو کشو میزهموهامو که فقط یکم رطوبت داشتن خشک کردم و بلند شدم که سرمه با پالتو کوتاه مشکیم پشت سرم وایستاده بود و گفت : بپوش هوا خیلی سرده ازش گرفتم و پوشیدم ، یه شال گردن هم دستش بود ، خودم یادم نمیومد که این رو داشته باشم ، شال گردن رو دور گردنم بست و گفتم :_ یادم نمیاد این شال گردنمو_ چون اولین باره میبینش_ یعنی چی ؟_ من برات بافتم تا برای اینجا بپوشی ، کلاهشم هست میخوای بپوشی ؟ ... هوا سرده ها_ بدهیه کلاه هم به همون رنگ مشکی داشت ، سرم کردم ، بهم زیاد نمیومد ولی به خاطر سرمه پوشیدمش بغلش کردم و گفتم : خیلی ممنون عزیزمدستشو روی کتفم گذاشت و گفت : قابل نداره ، توام آرزوی منو برآورده کردی و آوردیم اینجایکم به خودم فشارش دادم و ولش کردم و گفتم : یریم که حسابی دیر شد ... آخ ادکلن یادم رفتسریع به خودم ادکلن زدم و از اتاق بیرون زدیم و رفتیم پایین تا نهار بخوریم ... دوی یه میز چهار نفره نشستیم ، من مرغ سفارش دادم و سرمه هم جوجه کبابسرمه گفت : سام ؟_ جونم ؟_ حلقت کو ؟نگاهی به انگشتم کردم و یادم اومد که گذاشتم روی میز_ آخ گذاشتمش روی میز یادم رفت ، تا غذا رو میارن من میرم بیارمشدستمو گرفت و گفت : نمیخواد حالا دفعه ی بعد یادت باشه_ نمیترسی شوهرت رو تور کنن_ نه چون تو خودت کرم نمیریزی و اگه این کار رو بکنی خودم چشمات رو در میارم تا کسی به فکر تور کردنت نیوفتهاز حرف زدنش خوشحال شدم و با صدای بلند خندیدم که چند نفری اطرافمون بودن صدامو شنیدن و نگام کردن سرمه : آروم ، آبرومونو بردیبا خنده گفتم : تو حسودم بودی نمیدونستم ؟چشم غره ای بهم رفت که باز خندیدم و پاشو محکم روی پام کوبید و با خنده اخی گفتم ... موبایلش زنگ خوردسرمه : ازخونس_ خب جواب بده سرمه تماس رو وصل کرد و دم گوشش گذاشت : بله ؟_.............._ سلام رویا خانم خوبید ؟_............._ ما هم خوبیم_............_ نمیدونم ، فکر کنم موبابلش همراهشه ، شاید خطا مشکل دارن_............_ شماام سلام برسونین ، خدافظقطع کرد و گفت : موبایلتو چرا جواب نمیدی ؟_ سایلنت بود نفهمیدم ... مامان بود ؟_ پ ن پ ... سلام رسوندن_ سلامت باشن... چطور با من حرف نزد ؟ !!!_ چمیدونمغذامونو آوردن ......... بعد از غذا رنگ زدم به سهند و گفتم تو لابی منتظریم تا بیان.سهند اینا اومدن و بعد از یک سلام با هم راهی شدیم ، با اینکه زمستون بود اما خیلی شلوغ بود ، ما هم پیاده به طرف حرم حرکت کردیم ... منو سهند کنار هم میرفتیم و مهتاب و سرمه پشت سر ما ...... وقتی که داشتیم به صحن که نزدیک میشدیم برگشتم و به مهتاب گفتم :_ میشه سرمه رو قرض بدید ؟سهند : خدا خیرت بده بلکم مهتاب منو تحویل گرفت مهتاب خندید و سریع رفت کنار سهند و دستشو گرفت ، سرمه اومد کنارم و با هم هماهنگ قدم بر میداشتیم سرمه : سام ؟_ جونم ؟_ خیلی ممنونم نگاهش کردم و لبخندی زدم ، گفتم : خواهش میکنم ، یه خانم که بیشتر ندارم اونم نگام کرد و لبخندی زد به تفتیشیا که رسیدیم از هم جدا شدیم ..... من و سهند توی صحن منتظرشون شدیم تا بیان .... خارج شدن ، به کنارمون اومدن ، کمی که جلو تر رفتیم وایستادیم و سلام دادیم .... توی صحن چهارتامون توی سکوت قدم میزدیم ، از صدای هق هقای سرمه که سعی داشت بلند نشن فهمیدم داره گریه میکنه ولی به روی خودم نیاوردم .......... وارد صحن آزادی شدیم و از همون کنار حوض گفتم :_ یک ساعت دیگه خوبه ؟ ... بیاین همین جا سرمه بینیشو بالا کشید و گفت : میشه بیشتر بمونیم ؟ ... البته اگه آقا سهند و مهتاب میخوان برنمن : آره من حرفی ندارم ... سهند ایناام اگه خواستن میتونن برنسهند : ببخشید ولی ما میخواستیم به یکی از فامیلامون که اینجا هستن سر بزنیممن : خب اشکالی نداره ما میمونیمسهند : شرمنده _ نه بابا این چه حرفیه ؟سرمه : سام من کی بیام بیرون ؟_ یک ساعت و نیم دیگه ، یا هنوز بیشتر میخوای بمونی ؟_ نه خوبه از دخترا جدا شدیم و از قسمت آقایون وارد شدیم ......... سر ساعتی که با سرمه قرار داشتم اومدم بیرون ، چند دقیقه بعد هم سرمه اومد ، از چشمای سرخ و بینی ای به همون رنگ فهمیدم که حسابی گریه کردهسرمه : سلام_ سلام ، زیارت قبوللبخندی زد و گفت : ممنون ، زیارت توام قبول_ مرسی ، بریم ؟ _ بریم کنار هم قدم بر میداشتیم و تا هتل دوتامون سکوت کرده بودیم ..... وارد هتل شدیم و کلید رو گرفتممن : یه چایی بخوریم ؟_ موافقمسفارش دادم و نشستیم سرمه : سام موبایلتو میدی یه زنگ به مامانم بزنم ، با سروشم حرف بزنم ، موبایلم شارژ نداشت خاموش شدهموبایلمو بهش دادم سرمه شماره رو گرفت ..... سرمه : سلام خوبی سروش ؟_…......_ منم خوبم فداتشم... چیکار میکردی ؟_........_ الهی من قربونت برم آخه چرا بابا رو اذیت میکنی ؟... الان خوبی ؟_.......خندید و گفت : آره مرد شدی دیگه _........_ عموتم خوبه ... مامان کجاست ؟_........_ بهش بگو بعد کارش تموم شد بهم زنگ بزنه ، چیزی نمیخوای ؟_......._ باشه حتما گلم ، زود میام خدافظ_........._ خدافظقطع کرد و گفت : سروش احوالتو میپرسید گفتم : اینارو از کجا بلد شده ؟_ مامان میگه اینم سریع یاد میگیره_ بابات باز چیکارش کرده ؟_ با سر خیس اومده تو حیاط بازی کرده سرما خورده باباام کتکش زده _ بچه که زدن نداره_ برو به بابا بگو یه قوری چایی با دوتا فنجون آوردن و رفت من : گفت چیزی میخواد ؟ _ ماشین _ از فردا میریم گشت و گذار _ اِ مهتاب اینا اومدن به طرفی که سرمه نگاه میکرد ، نگاه کردم .. سهند دیدمون و به مهتاب گفت که بیان پیش ما سهند : سلام ، خانم آقا خوب باهم خلوت کردیدا ، اجازه هست؟من : سلام آره بیاین بشینینمهتابم سلام کرد و نشستن ، گفتم که دوتا فنجون و قوری چایی دیگه ای هم بیارنمن : مگه نرفتین پیش قوم و خویشاتون ؟سهند : زنگ زدم بهشون گفتن جایی دعوتن فردا شب بریم ... تا نزدیکای خونشون رفته بودیم که برگشتیم_ اوکی .... فردا بعد از حرم نهار بریم شاندیز ، هوم ؟سهند : من که حرفی ندارم ، خانما موافقن ؟اوناام موافقت کردن و سهند گفت : این چند روزی که اینجاییم همش باید بریم بیرون و گردش تا بیشتر خوش بگذره سری تکون دادم و یکم چایی خوردم ، گارسون فنجونا و قوریو روی میز گذاشت و سرمه هم براشون ریخت بعد از یکم چایی و حرف رفتیم بالا ...... کتمو در آوردم و روی تخت دراز کشیدمسرمه : لباستو عوض کن چروک میشنمن : من که بخوام دست به دکمه هام بزنم تو غش کردی ، حوصله بیمارستانو ندارم با خجالت گفت : خب خجالت میکشم ، دسته خودم نیست ، توام نمیخواد هی رفتارمو پتک کنی بزنی تو سرم _ خانم خجالتی تی شرت و شلوارمو بده تا عوض کنم از توی کمد تی شرت و شلوارمو برداشت و روی تخت کنارم انداخت ، پشتشو به من کرد و رو به کمد ، چادر و پالتوشو در آورد و منم لباسامو عوض کردم من : سرمه بیا لباسامو آویزون کنبرگشت و لباسامو برداشت و آویزون کرد سرمه : نمیخوای باند سرتو عوض کنی ؟_ تو حموم کردم _ باشه روی تخت دراز کشیدم ، سرمه تلویزیون رو روشن کرد و کنارم نشست و به تاج تخت تکیه زد .... کانالا رو عوض میکرد ، روی فیلمی ثابت موند ، منم خودمو بالا تر کشیدم و نگاه کردم ...... داستان غمگینی بود ، درباره دختری که سرطان ریه داشت و نامزدش ولش کرد ..... با صدای با کشیدن بینیش بهش نگاه کردم ، داشت گریه میکرد ، نشستم و بهش نزدیک تر شدم ، گفتم :_ آخه چرا گریه میکنی عزیز من ؟... همش فیلمه خودشو توی بغلم انداخت و دستامو دورش حلقه کردم سرمه : سام اگه ... من .. سرطان ..انگشت اشارمو روی لبشو گذاشتم ، گفتم : چرا حرفا و حدسای الکی میزنی ؟ ... از کجا معلوم سرطان باشه ؟_ اگه باشه چی ؟_ ایشالا که نیست _ اگه بود _ خدایی نکرده اگه بود ، زندگیمونو میکنیم و تو هم درمان میشی _ اگه سرطان داشتم ..._ چی میخوای بگی ؟نگام کرد و گفت : ولم میکنی ؟ ... طلاقم میدی ؟ سرشو بوسیدم ، گفتم : نه فداتشم برای چی طلاقت بدم ؟ ... خانم به این خوبی کجا گیرم میاد ؟_ واقعا ؟ ... جون من ؟با دستم چتریاشو بالا دادم ، گفتم : جون تو ، جون خودم ، به خدا قسم طلاقت نمیدم ، به این امام رضا زنم میمونی تازه تو چیزیت نیستقطره اشکی که ریخت رو پاک کردم و گفتم : اگه بخوای همش گریه کنی قول نمیدم طلاقت ندم ، من زن محکم میخوام که تو مشکلاتم بهش تکیه کنم نه همش گریشو ببینم اشکاشو پاک کرد و دستشو دور کمرم محکم کرد و گونشو بوسیدم و گفتم : از فکر ترحم و اینا که خارج شدی ؟ سرشو یکم بالا کشید و گردنمو بوسید ، گفت : آرهباز تپش قلب .... موهاش رو باز کردم و سرمو تو موهاش فرو کردم من : دیدی اشتباه میکردی ؟دستشو روی بازوم گذاشت و گفت : ببخشید از روی موهاش گردنشو بوسیدم و گفتم : نبخشم چیکار کنم ؟ سرشو روی شونم گذاشت ، گفت : بابامم میبخشی ؟ سکوت کردم
سرمه : ببخشش ، دلم نمیخواد توی اون دنیا عذاب بکشه.
 مگه مرده که اینطوری میگی ؟_ خب همه میمیرن ، اصلا اگه تاوان کاراشو توی این دنیا بده من : چطور با اخلاقش کنار اومدین ؟_ بابام قدیما سختی زیاد کشیده .... پدر بزرگم اینطوری تربیتش کرده و اخلاق پدربزرگمم همین طور بودکمرشو گرفتم و نشوندمش روی پام ، دستشو دور گردنم حلقه کرد و سرشو روی بازوش گذاشت من : دیگه کی حسابی ازش کتک خوردی ؟_ اونقدرام بد نیست ، فقط خیلی تعصبیه ، یه بارم ۵ـ۶ سالم بود که داشتم با پسر عمم لی لی بازی میکردم اومد حسابی کتکم زد چون با پسر بازی کرده بودم ، منم دیگه میترسیدم تا یک کیلو متری پسر جماعت برم _ پس چرا سوار ماشین من شدی ؟_ دیرم شده بود و فکر میکردم نمیفهمه و تازه تو نوه آقا بزرگ بودی و نمشد نه گفت ، توام گفتی بشین جلو ، خلاصه گفتم اگرم بابا بفهمه تو پسر رییسشی دیگه نمیدونستم به توام رحم نمیکنه و میندازتت تو هچل_ اگه هچل رفتنم تو باشی که خدا خیرشم بده ، خدا هچلامو بیشتر کنهآروم دستشو به گردنم کوبید ، گفت : لازم نکرده ، حیف که سرت شکستس وگرنه محکم میزدمخنده کوتاهی کردم و گفتم : مگه من جرات دارم با این اخلاق تو ، توی هچل بیفتم ؟_ آفرین پسر خوب خودتم میدونی چی در انتظارته _ نگاه کن چه شوهر باهوشی داری خندید و گفت : واقعا !!..... با لحن اعتراض آمیزی گفتم : آهای خانوم خندید ، گفت :میبخشیش ؟_ نمیدونم ... شایدم به خاطر تو بخشیدمچند دیقه ای بود که توی سکوت همونطور نشسته بودیم من : سرمه ؟_ جانم ؟حرفم یادم رفت ، حلقه دستامو محکم تر کردم سرمه : چی میخواستی بگی ؟برای اینکه لو نرم گفتم : مممم ، چیزی میخوری سفارش بدم ؟ ... آبمیوه ای چیزی سرشو توی گرنم تکون داد و چتریاش به گردنم کشیده شد ، گفت : من نه اگه خودت میخوای _ میدونی تا شام چقدر وقته ؟ ... میگم بیارن ، باشه ؟یهو صاف نشست ، گفت : آخ یادم رفت ، من ازون کیکا که دوست داری آوردم _ تو از کجا میدونی من چه کیکی دوست دارم ؟_ مثلا زنتما اگه نفهمم که دیگه ...سرشو از روی تاسف تکون داد من : خب بیار کیک نسکافه ایتواز روی پام بلند شد و از تخت اومد پایین ، موهاشو بست و به طرف یخچال رفت و بازش کرد ، ظرفی آورد بیرون و اومد روی تخت ، پاهامو جمع کردم ، رو به روم نشست و در ظرف رو باز کرد من : اینو کجا گذاشته بودی ؟_ تو چمدون زدم به پیشونیش و گفتم : دیوانه اخمی کرد ، گفت :به جای تشکرته ؟ .. من به خاطر تو اینو پختم ، اصلا لازم نکرده تو بخوری خودم تا تهشو میخوردم خم شدم و بوسیدمش ، گفتم : حالا قهر نکن ، تشکر بانو لبخندی زد ، گفت : خواهش میکنم .. حالا بخور ببین خوب شده یه تیکه برداشتم و خوردم ، یا واقعا عالی بود یا کلا هر چی از سرمه بهم میرسید حس میکردم عالیه !!! به هر حال مزش عالی بودسرمه : چطوره ؟ ... دوست داشتی ؟_ خیلی خوشمزس_ نوش جان یک تیکه هم خودش برداشت و خورد سرمه : برای مهتاب ایناام ببریم ؟سرمو تکون دادم ، گفتم : آره ، برای من چند تا بذار تو یخچال بقیشو بده به اونا بلند شد و چند تیکه گذاشت توی پیش دستی بعدم تو یخچالمن : بده من میرم تو نمیخواد دوباره شال و کلاه کنی _ باشهکاپشنمو روی تیشرتم پوشیدم و ازش گرفتم ، از اتاق خارج شدم و در اتاقشون در زدم ، سهند درو باز کرد سهند : سلام بفرما _ سلام ممنونمن : اینا رو سرمه پخته برای شماام آوردمسهند : دستشون درد نکنه ، بیا تو _ نه ممنون ، فعلااومدم توی اتاق ، سرمه داشت شبکه ها رو جا به جا میکرد سرمه : حوصلم سر رفته _ خب الان من چیکار کنم ؟ نشستم کنارش روی تخت ، گفت : چمیدونم _ فوتبال نداره ؟_ چرا فکر کنم داشت _ خب بزن فوتبال نگاه کنیم _ اه خوشم نمیاد_ از بالا و پایین کردن شبکه ها که بهترهزد شبکه سه و منم دو تا بالشو وسط تخت روی هم گذاشتم و سرمو روش گذاشتم سرمه : راحتی ؟ _ آره _ پررو بالش منو بده مزه فوتبال به اینطوری نگاه کردنشه_ من کمر و گردنم خشک شه که فوتبال مزه بده_ چقدر غرغرو شدی تو ... بیا بغلم بخواب گردنت خشک نشه_ لازم نکرده_ دیگه برا من ناز نکن ، خب میخوای بیای بغلم از همون اول بگو بلند شد و گفت : نه خیر نمیخواستم بیام بغلت بالشمو بدهدستشو کشیدم که تقلا کرد دستشو آزاد که ولی زورم بیشتر از اون بود ، به زور توی بغلم جاش دادم ، سرشو روی سینم گذاشتم که باز تلاش برای بیرون اومدن کردسرمه : ولم کن _ جون مادرت اذیت نکن بذار فوتبال ببینیمبا تردید یکم پایین اومد که من باز به آغوش کشیدمش و سرشو روی سینم گذاشتممن : بیا ، اگه گردن درد گرفتی بگو بالشو بهت بدم سرشو تکون داد ، دستمو روی سرش گذاشتم و یه دستمم روی شکمم ....................... فوتبال تموم شد ولی سرمه هنوز سرش روی سینم بود ، به صورتش نگاه کردم ، خواب رفته بود ....... یک ربعی بود که بی حرکت مونده بودم تا بیدار نشه ولی بدنم داشت بی حس میشد ، خودمو پایین تر کشیدم و یکی از بالشا رو برداشتم کنارم گذاشتم ، سر سرمه رو آروم روش گذاشتم .... حوصلم سر رفت ، لباسمو عوض کردم و رفتم پایین توی لابی ، سفارش قهوه دادم .......... کیک قهومو خوردم رفتم بالا ، در اتاقو باز کردم ، چراغو روشن کردم و درو بستم ، یهو سرمه از روی تخت بلند شد و به طرفم دوید و بغلم کرد و با صدای بلند گریه میکرد ، دستمو دورش حلقه کردممن : چی شدی باز ؟ ...چرا گریه میکنی ؟با هق هق گفت : خواب بد دیدم _ بیا بریم بشینیم برام تعریف کنتو بغلم بود و به طرف تخت کشوندمش و روی پام گذاشتمش و گفتم : میخوای برام تعریف کنی ؟دستشو دور کتفم گذاشت و سرشو توی گردنم و بلند تر گریه کرد من : بگو خواب چی دیدی فداتشم ؟_ خواب .. دیدم .. ترکم کردی .. وقتیم بیدار شدم نبودی .. فکر کردم .. رفتی صورتشو جلو صورتم گرفتم و اشکاشو پاک کردم ، گفتم : من هیچ وقت تنهات نمیذارم ، نترس گلم باز بغلم کرد و سرشو روی سینم گذاشت ،گفت : چطور نترسم ؟ ... میترسم تنها شم .. بابامم از خونه بیرونم کنهبه خودم فشارش دادم ، گفتم : تو هنوز به من اعتماد نکردی ؟ ... من قسم خوردم سرمه _ میدونم ... ولی.._ ولی منو قبول نداری نگام کرد ، گفت : قبولت دارم ، به جون خودت قبولت دارم ولی دست خودم نیست ، اونایی که عاشق هم بودن به خاطر اینطور مسائل از هم جدا شدن ، حالا من زن اجباریه توام.._ولی الان اگه بخوان اجباری از هم جدامون کنن ، نمیذارم سرشو روی شونم گذاشت و گفت : بهت بیشتر از چشمام اعتماد دارم _ ممنون خانوممبعد از اینکه سرمه آروم شد روی تخت گذاشتمش ، لباسامو عوض کردم ، سرمه هم تمام مدت به انگشتاش خیره بود من : میخوام زنگ بزنم بگم شام بیارن ، تو چی میخوری ؟_ میل ندارم _ بیخود زود بگو _ هر چی برای خودت گرفتی _ کوبیده خوبه ؟_آره زنگ زدم و سفارش کوبیده دادم ، سرمه لباس های راحتیشو برداشت ، رفت تو حموم تا عوض کنه ..... با بلوز شلوار ساتن بنفش رنگی که مامان بهش داده بود اومد بیرون ، خیلی بهش میومدشاممونو خوردیم و بعد شام سرمه یک خون دماغ طولانی شد ، بعدم سریع خواب رفت و منم به اجبار خوابیدم ، از بی کاری بهتر بودصبح که بیدار شدم سرمه کنارم نبود ، نگاهی به اتاق کردم که ندیدمش ، صداش زدم ولی جوابی نشنیدم ، بلند شدم و به در دستشویی زدم و با صدای آب فهمیدم داره دوش میگیره ، باز دراز کشیدم تا بیاد بیرون ........... اومد بیرون و موهای خیسش باز دورش ریخته بودن من : عافیت باشه نگام کرد و گفت : سلام ، صبح به خیر_ سلام ... حولتو بذار سرت سرما میخوری _ الان خشکشون میکنم بلند شدم و رفتم دستشویی ......اومدم بیرون ، سرمه داشت موهاش رو خشک میکرد من : ساعت چنده ؟_ هفت ..... الان بریم حرم ؟_ سرمه خانم یادت نره ما هم سفر هم داریم ... تا اونا چی بگن _ خب به آقا سهند زنگ بزنبه سهند مسیج زدم و بعد از ده دقیقه گفت که حاضر میشن تا بریم صبحانه بعد بریم حرم این دفعه یک ساعت موندیم ....همه اومدیم سر قرارمون کنار حوض که دخترا رو از دور دیدیم سهند : بریم شاندیز دیگه ؟_ آره دخترا اومدن و سلام کردن و جوابشونو دادیم ، سرمه اومد کنارم وایستاد و مهتاب هم کنار سهند ...... به میدون که رسیدیم یه ماشین گرفتیم که ببرتمون شاندیز ........... دم یه باغ نگه داشت ، راننده گفت :_ اینجا هم محیطش خونه هم غذاش ، اگه نمیخواین ببرمتون یک جای دیگه سهند : خوبه دیگه نه ؟من موافقت کردم و همونجا پیاده شدیم ، رفتیم داخل و روی یکی از تختا که دورش پلاستیک بود تا گرم بشه نشستیم و سهند سفارشا رو گرفت تا سفارش بده مهتاب : بعد که سهند اومد بیاین جرات یا حقیقتسرمه : بی خیال چهارتایی که جالب نیست من : حالا دو دقیقه بشینین بعد تصمیم بگیریدسرمه : تو باند سرتو عوض کردی ؟_ آره معلوم نیست ؟_ نه صبح حواسم نبود الانم کلاه داشتیکلاهمو در آوردم ، گفتم : بفرما معلومه ؟چشم غره ای بهم رفت که مهتاب خندید و سرشو پایین انداخت ، منم نیشم باز شد سرمه نگاهی به بیرون کرد و برگشت و بهم گفت : سام من لواشک میخوام _ کو ؟_ اونجا ، اون پسر بچه میفروشه از روی پلاستیک بیرونو نگاه کردم و پسر بچه رو دیدمسرمه :برو بخر دیگهمن : تو همینطوری فشارت پایین هست و حالت بد میشه دیگه با اینا خدا بده برکتسرمه : چه ربطی داره برو بگیر خسیس بازی در نیار دیگه_ خب برات خوب نیست خسیس بازی چیه ؟_ برو دیگهاخمی بهش کردم که دیگه حرفی نزد ............. نهارمونو با شوخی و خنده خوردیم ولی سرمه یکم باهام سرسنگین بود .......... دونگی حساب کردیم و رفتیم دم تخت و دخترا رو صدا زدیم تا بریم ، اومدن بیرون و سرمه اومد کنارمو دستمو گرفت که مشکوک بهش نگاه کردمسرمه : سام جونم ؟فهمیدم چی میخواد بگه گفتم : نمیخرم برات _ ای بابا هوس کردم ، فقط یه ذره _مگه بچه شدی ؟... سرمه بی خیال باز حالت بد میشه ها_ حالم بد نمیشه_ اگه بد شد من میدونم و تو ، اوکی ؟_ باشه صدامو بلند کردم و سهندُ صدا زدم _ ها ؟_ سرمه خانوم لواشک میخواد شما برید الان میایم ..... لواشک و براش خریدم که مثله بچه ها ذوق کرد که سرمو به نشونه تاسف براش تکون دادم که دیگه سر به زیر کنارم میومد .......... سوار ماشین شدیم ، به سهند و تعارف کرد و برداشتن ولی به من که تعارف کردم خیلی خشک گفتم نمیخورم ......... دم هتل پیاده شدیم ، کلیدامونو گرفتیم و رفتیم بالا ، سهند گفت که بعد از استراحتی میرن خونه همون آشناشون ........ وارد اتاق شدم ، پالتو و کتمو در آوردم و روی مبل انداختم ، لباسمو عوض کردم و سرمه هم چادر و مانتو شالشو در آورد و گذاشت توی کمد ... دراز کشیدم و سرمه هم اومد کنارم سرمه : چرا قهری ؟.... من که حالم بد نشد نگاش کردم و گفتم : قهر نیستم ... چرا یهو کودک درونت غوغا میکنه ؟ ... مثلا زن گرفتم ، مثله بچهاس_ مگه هر کی هرچی خواست بچس ؟ ... تو خودت پونصد بار پفک خریدی آوردی و خوردی ، پس بچه ای دیگه _ اه ولش کن ، به خاطر یه لواشک داریم بحث میکنیمچشمامو بستم ، نزدیک شدن سرمه به خودم احساس کردم ولی چشمامو باز نکردم سرمه : چرا اینطوری حرف میزنی باهام ؟ فقط به خاطر یه لواشک ؟ تو که از منم بچه تری ادامو در آورد و ادامه داد : مثلا شوهر کردم ، مثله بچهاسمن :کلا حرف آدمو که گوش نمیکنی و برای خودتی_ حالم که بد نشده سکوت .... سرمه : ببخشید دیگه بچه بازی در نمیارم مثله پسرای 16 ساله خواستم ناز کنم و چیزی نگفتم تا بیشتر بگه ولی ....سرمه : به درک ، من کار بدی نکردم ، خودت از سروشم بچه تریتخت جا به جا شد ، چشمامو باز کردم ، لبه تخت خوابیده بود و پشتش بهم بود.... حالا باید نازشو بکشم ، ولش کن وقتی نبردمش حرم خودش منتمو میکشه ..... منم پشتمو بهش کردم و خوابیدم ................... چشمامو که باز کردم سرمه کنارم نبود ، رفتم پشت در دستشویی و گوشمو چسبوندم به در ولی صدایی نشنیدم ، در زدم که کسی جواب نداد و درو باز کردم ، خالی بود .... به اتاق سهند اینا رفتم که اونجا هم نبود ...... به اتاق برگشتم و به موبایلش زنگ زدم که گفت در دسترس نیست بازم زنگ زدم ، بازم شماره رو گرفتم ......... یک ساعتی گذشت و منم هر دقیقه یک بار زنگ میزدم ولی بازم همون جمله مزخرف و صدای زنی که دلم میخواست جلوم باشه و خفش کنم .......... یک ربع دیگه گذشت که در زده شد و منم سریع بازش کردم و نگاه به خون نشستم با نگاه سرمه یکی شد ...... بازوشو کشیدم و پرتش کردم توی اتاق ، درو بستممن عصبانی ، با صورتی که مطمئن بودم رنگه خونه شده گفتم : کدوم گوری بودی ؟از روی زمین بلند شد ، هر قدمی که به سمتش میرفتم یه قدم عقب میرفت ، بلند تر گفتم : کری ؟ ... میگم کجا بودی ؟سرمه با صدای لرزونی گفت : حرم _ تنها ؟ ... نباید یه خبر میدادی ؟_ من که یادداشت گذاشتم ، هرچی صدات کردم بیدار نشدی _ کو ؟ کجاس یاد داشتت ؟نگاهی به آینه کرد ، گفت : اونجا ، روی میز نگاهی به میز کردم و یه کاغذ روش بود ، گفتم : تو نباید بیدارم میکردی ؟_ به خدا خیلی صدات زدم ، انگار بی هوش بودی _ جون خودت با حرص نگام کرد ، گفت : دارم قسم خدا میخورم رفتم نزدیک تر که افتاد روی تخت ، گفتم : میدونی چی کشیدم ؟ .... میدونی چقدر نگران شدم احمق ؟ ... تو اصلا مگه مشهدُ بلدی که هلک هلک پاشدی رفتی حرم ؟_ راهو بلد شدم و خیابونام که شلوغن _ میدونی ...حرفمو ادامه ندادم که اون گفت : به من چه من که یادداشت گذاشته بودم _ رفتم رو به روش وایستادم و گفتم : که به تو چه ها ؟سرمه : حرم بودم دیگه ، به جون تو دیگه هیچ جا نرفتم_ نمیتونستی صبر کنی که بیدار شم ؟ نشست و آروم گفت : میدونستم چون باهام قهری بیدار بشی نمیبریم _ اگه یه طوریت میشد چی دیوانه ؟_ مثلا چطورم میشد توی این راه شلوغ ؟ _ خیلی بی ملاحظه ای ، خیلی ..... تو اصلا بیخود کردی بی اجازه رفتی _ خب عزیز من تو که منو میشناسی چرا بیخود نگران میشی ؟ مثلا من به جز حرم کجا میرفتم ؟_ میدونم.... ولی نگران شدم سرمه ، تو تنهایی ..نشستم کنارشو پیشونیمو روی دستام گذاشتم ..... دستشو روی شونم گذاشت ، گفت :_ ببخشید ، دیگه تکرار نمیکنم ، آخرشم من اومدم منت کشیخنده کوتاهی کردم و سرمو بلند کردم من : مسکن آوردی ؟_ آره چرا ؟_ سرم درد میکنه ، یه دونه بدهاز توی کیفش یکی در آورد و به دستم داد ، آب هم از یخچال آورد و برام ریخت توی لیوان و بهم داد ... قرص رو خودم و دراز کشیدم سرمه : خیلی درد میکنه ؟چشمامو باز نکردم ، گفتم : نه زیاد نشست کنارم و دستشو روی بازوم گذاشت : ببخشید همش تقسیر من بود _ اشکال نداره ، همین که الان اینجایی جای شکرش باقیه _ میخوای بریم دکتر ؟_ نه سرمه اینا که سر دردای معمولین دستمو رو چشمام گذاشتم ، بلند شد ............ یکم که گذشت باز تخت جا به جا شد و طرف دیگم نشست سرمه : چراغو خاموش کنم بخوابی ؟_ اهم چشمام بسته بود ولی خاموشی چراغ رو حس کردم .... سرمه کنارم نشست و به تاج تخت تکیه زد و دستمو توی دستش گرفت و با دست دیگش پشت دستمو لمس میکرد که داشت حالمو خراب میکردمن : نکن دختر بذار بخوابم دستمو ول کرد و گفت : هنوز قهری _ قهر نیستم ، هی مثله بچه ها این جمله رو تکرار نکن ... توام بخواب دراز کشید و وجودشو کنارم حس کردم ، دستشو روی شونم گذاشت و فشار کوچکی داد ..... از سر درد و نوازش های سرمه روی بازوم خواب نمیرفتم من : سرمه بگو چایی بیارن بالا _ شماره چیو باید بگیرم ؟_ شماره یکو بگیر بگو بیارن تو اتاقمون_ باشه بلند شد و سفارش چایی داد و برگشت کنارم نشست ......... تا وقتی که در زده شد سنگینی نگاهشو حس میکردم ...... بلند شد و رفت دم در و چایی رو گرفت ، دو تا آباژور رو روشن کرد ، برام یه لیوان چایی ریخت و گذاشت روی میز سرمه : نمیخوای بخوری ؟_ سرد تر بشه از توی کمد لباسی برداشت و رفت تو دستشویی تا عوض کنه ...... نشستم تا چاییمو بخوردم که سرمه هم اومد بیرون ، لباس خواب بلندی که تا یکم از مچش بالا بود و به رنگ سفید ، خیلی بهش میومد .....چاییمو خوردم و باز دراز کشیدم .............. یک ساعتی گذشت که سردردم خوب شد ، بلند شدم تا چراغو روشن کنمسرمه : خوب شدی ؟_ آرهچراغو روشن کردم ، گفتم : من میرم حرم سرمه : منم بیام ؟_ تو که یک ساعت پیش بودی _ خب چه اشکال داره ؟ ... تو هتلم تنهام ، بیام ؟_ تا من وضو میگیرم توام آماده شو _ باشهاز دستشویی که خرج شدم مثل همیشه حاضر و آماده روی مبل نشسته بود ...... لباسامو عوض کردم من : بلند شو بریم بلند شد و از در خارج شدیم ................. بازم کنار حوض قراردگذاشتیم و ایندفعه نیم ساعت توی حرم موندیم ، سرمه زود تر از من کنار حوض روی یکی از نیمکتای سنگی نشسته بود ، بلند شد و سلام کرد ، جوابشو دادم ...... از صحن ها خارج شدیم و وارد خیابون من : بریم بیرون ؟_ کجا ؟_ خرید بعدم شام _ آقا سهند اینا ناراحت نشن ؟_ قرار که نیست هرجا ما رفتیم باهامون بیان یا برعکس ، بریم یا نه ؟_ دیروقت نیست ؟ تا برسیم همه جا بستس ، ساعت ۹ _ راس میگی بیا بریم شام بخوریم _ پایین هتل میخوریم دیگهزیرلب گفتم : تو همش ساز مخالف بزن _ چی ؟_ هیچی بفرمایید طبق نظر سرمه پایین هتل شاممونو خوردیم و بعدم رفتیم بالا.سه روز از اومدنمون گذشته بود و قرار بود عصر بعد از حرم بریم پروما .......... تاکسی گرفتیم ، سهند جلو نشست و سرمه هم وسط منو مهتاب بود ........ دم پروما نگه داشت و پیاده شدیم ..... وارد شدیمسهند : میخواین هر کسی بره دنبال خریدای خودش ؟ چون اینطوری ممکنه ما جایی کار داشته باشیم که شما نخواید بیایدمن : آره بعد باهم قرار میذاریمسهند : پس فعلا از هم جدا شدیم و سرمه توی لباسای بچگونه گشت میزد و گه گاهی لباسی برای سروش انتخاب میکرد ، بعدم میگفت بالا هم بریم اگه چیز خوبی پیدا نکردم همین رو میخریم ....... وارد لباس بچه ای شدیم که دختر جوونی فروشنده بودسرمه : ببخشید یه بلوز برای پسر چهار ساله میخواستم دختره چند تا آورد که سرمه یکی رو که به رنگ آبی بود و جلوش عکس ماشین قرمزی بود رو انتخاب کردسرمه : سام چطوره ؟ _ خوبه _ اندازشه ؟ _ فکر کنم باشه دختره : کوچولوتون همراهتون نیست ؟سرمه : اگه بود که میدادم بپوشه ، بعدم شما اینجا بچه ای میبینید ؟دختره خنده عصبی کرد و گفت : گفتم شاید با همراهیاتون رفته باشه_ نه خیر .... سام برش دارم یا بزرگ تر ؟_ نه همین خوبه ، یه کاپشنم بردار براش آروم طوری که اون دختره فضول نشنوه گفت : خیلی ممنونلبخندی زدم ، سرمه یه کاپشن به رنگ قهوه ای هم انتخاب کرد دختره : میشه 70 تومنسرمه یکم تعجب کرد ، من کیف پولمو از جیب کتم در آوردم و حساب کردم ....... چند مغازه که رفتیم سرمه جلو یه روسری فروشی توقف کردمن : چیزی میخوای ؟_ میشه برای مامانم روسری بخرم ؟_ آره حتما ، برای مامانجون و مامان منم یه چیزی انتخاب کنبا تعجب گفت : میخوای براشون روسری بخری ؟_ مگه چیه ؟_ خیلی کمه که _ اگه کمه پس برای مامان توام کمه ، نبات و زعفرون هم براشون میخریم_ چی بگم _ چیزی نگو بریم تو رفتیم داخل مغازه و سه تا روسری با طرح و رنگ متفاوت خریدیممن : برای سروش ماشینم باید بخریم ، بیا بریم توی این اسباب بازی فروشیه وارد شدیم و یه ماشین کنترلی قرمز رنگ براش خریدیم من : خودت چیزی نمیخوای ؟_ حالا فعلا بریم برای بابات و آقا بزرگم بخریمحرفی از باباش نزد حتما فکر کرده من ناراحت میشم یا چیزی براش نمیخرم .... وارد مغازه ای که فقط لباس های مردونه داشت شدم .... برای هر آقاجون و بابا و احمد پیراهن خریدم که میتونستم خوشحالیو توی چشمای سرمه ببینم ...... از کنار مغازه ها رد میشدیم که مانتویی چشممو گرفت ، مشکی رنگ و ساده بود ولی به دلم نشستمن : سرمه بیا ببین خوشت میاد ؟نگاهی کرد و گفت : آره خوشگلِ_ برو تو پروش کن ، خریدارو بده به منرفتیم تو ، سرمه مانتو رو از فروشنده گرفت و رفت تو اتاق پرو ...... اومد بیرون من : چطوره ؟_ خوبه ، اندازمهدختره داخل پاکتی گذاشت ، من خریدا رو به سرمه دادم تا حساب کنم .... کیف و کفش هم براش خریدم ، چند تا روسری و شال ... برای خودمم شلوار جین و کفش ...... ساعتای ۹:۳۰ بود که کارمون تموم شد و با سهند اینا دم در خروجی بیرون فروشگاه قرار گذاشتیم با صدای سهند به طرفش برگشتیم : میبینم که برای خونواده زن سنگه تموم گذاشتی ، البته سرمه خانم اینا همش مال سال اولیه ها مگر اینکه زن ذلیلشو حفظ کنه نگاهی به خریدای توی دست خودش و مهتاب کردم ، گفتم : نکه شما خرید نکردی ؟سهند : تو خونه ما مرد سالی جای اولو داره و اینا همش برای خونواده منه ، برای داداش و دوستاش اون پاکت کوچیکس که دسته مهتاب ، اون ریزه میزه مهتاب با شوخی خندید و گفت : شوخی میکنه ، قراره فردا سهند بعد از حرم که میایم تو راسته حرم براشون خرید کنه اینا مال داداش و دوستای منهسهند : نمیذاری آدم دو کلوم جلو رفیقش خالی ببنده ، آبرومونو جلو همه برده خندیدم و گفتم : خب سالار بریم دیگه ؟سهند : شام بریم کندز ؟_ من که موافقم _ خب اون دوتاام مهم نیستن میدونی که مردسالاری و اینا خندیدم و گفتم : من نظر خانومم برام مهمه ، شرمنده_ میگم قیافت شبیه زن ذلیلاس نگ واقعا هستی خندیدم ....... رفتیم و وارد کندز شدیم ........ حسابی خورده بودم ، دیگه نفسم بالا نمیومد سرمه : سام به نظرم داری میترکی سهند : میگم بو میاد ، خب برو دستشویی برادر من ، اینجا خونواده نشسته ، بپرس بهت میگن تو که دیگه بچه نیستیخندیدیم و گفتم : گمشو بو از خودته ... مهتاب خانم شما کنار این نشستی خفه نشدی ؟بچه ای که روی میز کناری بود ، حدود ۷ سال میزد و داشت حرفای مارو گوش میداد ، ناخنشو به طرف سهند گرفت ، بلند گفت : مامان این آقاهه کار بد کرده ، این آقاهه میگه خفه شدن ، تازه این آقاهه ام از بس جیش داره ، میخواد بترکهبا چشمای چهارتایی بهش نگاه کردیم و پدر بچه از خنده داشت غش میکردسهند : ببخشید آقا ، این راه بچه تربیت کردن نیست ، ماشاالله فضولم که هستن ، خیلی هم بیتربیته ... اینا مثلا باید در آینده چیزی بشن ، آبرو کشورو میبرن ...سهند که کم آورده بود هی پشت سر هم ردیف میکرد ، ما سه تا خندمون گرفته بود ولی سعی داشتیم خودمونو نگه داریم که با خنده ریز سرمه ما دوتا هم زدیم زیر خنده ؛ سهند هم خودش خندش گرفت و خندید ..... بعد از اینکه خندهامون تموم شد پدر مادر بچه کلی عذر خواهی کردنو رفتن ........ شب خوبی بود مخصوصا با اون اتفاق.توی اون چند روزی که مشهد بودیم نهایت سعیمو کردم تا بهش خوش بگذره ، رفتارای سرمه مثله یه زن نمونه شده بود برای شوهرش ، مراقب سرم بود و گاهی اوقات باند سرمو عوض میکرد... ازم فرار نمیکرد و میتونستم حس کنم بهم اعتماد کرده و شاید یکم ولی بود... حس من بیدار شده بود و دیگه نمیتونستم به خودم دروغ بگم ولی جرات گفتن نداشتم ... نمیدونم چرا از دهنم بیرون نمیومد ، شاید دل میخواست بی قرار تر شه تا دهن باز کنم ....... چند روز از برگشتمون میگذشت و توی این چند روز اتفاق خاصی نیوفتاده فقط کشیدن بخیه هام اتفاق افتاد .... قرار بود جواب آزمایش سرمه رو بگیریم و فرداش بریم دکتر ، به طرف مدرسه سرمه روندم تا باهم بریم طرف دیگه خیابون رو به رو مدرسه نگه داشتم ، به ورودی مدرسه نگاه کردم ، بعد از چند لحظه مغزم شروع به فعالیت کرد ، سرمه داشت با لبخند گشادی با ارسطو حرف میزد و نمیدونم ارغوان کجا بود ، شاید ارسطو اومده بود دیدن سرمه ، جوشش خونمو حس میکردم و با چشمای به خون نشسته بهشون نگاه میکردم ، با خنده سرمه و خنده ارسطو دیگه دیوونه شدم و پیاده شدم ، بی توجه به ترمز ، بوق و فحش های مردم سریع از خیابون رد شدم ... دو تاشون متوجه من شدن و رنگ سرمه پرید سرمه : س سلا مارسطو : سلام آقا سامی ، خوبی ؟نگاه پر تنفرمو بهش انداختم و دست سرمه رو محکم گرفتم و دنبال خودم میکشیدمش و اونم حرفی نمیزد و فقط گه گاهی آخ میگفت .... در ماشینو باز کردم و پرتش کردم روی صندلی و درو محکم بستم و خودمم سوار شدم ، حرکت کردم و با سرعت میروندم ، جلو خونه ترمز زدم که سرمه سرش خورد تو شیشه ، اهمیت ندادم و درشو باز کردم و دستشو کشیدم ، در حیاط رو باز کردم و هولش دادم توبا صدای بلند گفتم : برو بالا ... یالایکم مکث کرد که با فریاد بعدیم سریع دوید تو و منم پشت سرش رفتم ، دم در صدامو بلند کردم و همه رو صدا زدم وقتی خیالم راحت شد نیستن رفتم بالا و در اتاقمو محکم باز کردم ، سرمه وسط اتاق بودسرمه : س سا ا مداد زدم : سامو زهرمار ... چی بهم میگفتین که نیش دوتاتون باز بود ؟_ سام ... بذار توضیح بدم حرکاتم دست خودم نبود ، یکی خوابوندم توی صورتش ، گفتم : توضیح چی ؟ ... که داشتین دل میدادی و قلوه میگرفتی ؟گریه شد و دستشو روی صورتش گذاشت و نشست من : گمشو بیرون ، صداتم بِبُرتکون نخورد که پشت مانتوشو گرفتم و کشیدمش بالا و به طرف در برمش ، کمرمو گرفت و گفت : بذار توضیح بدم _ توضیح نمیخوام ، فقط گمشو تا بلایی سرت نیاوردم درو باز کردم ، دستاشو از دور کمرم باز کردم و هولش دادم بیرون که خورد زمین و منم درو محکم بستم ، صدای گریه بلندش میومد ، درو باز کردم و به طرفش رفتم که با دیدم خودشو جمع کرد و عقب عقب میرفتسرمه : غلط کردم ، میرم گم میشم _ هر جا میخوای بری برو ، صداتو نشنوم اشکای روی لبشو با آستین مانتوش پاک کرد و گفت : باشه لال میشم برگشتم تو اتاق ، نشستم روی تخت و موهامو کشیدم ، لباسامو در آوردم و رفتم تو حموم تا شاید دوش آب گرم یکم آرومم ......... یک ساعتی گذشت که از حموم اومدم بیرون و لباسامو پوشیدم ، خودمو روی تخت پرت کردم و همش خنده سرمه میومد جلو چشمام ..... در زده شد و میدونستم سرمسصدامو بلند کردم ، گفتم : نمیخوام ببینمت نمیفهمی ؟با گریه گفت : تو رو خدا بذار بیام _ مثله این که عقل تو کلت نیست ، اگه بود که با پسره خر...ادامشو نگفتم و زدم به پیشونیم سرمه : جون رویا خانم بذار بیام ... جون عزیز ترین کستعزیز ترین خودتی ... سکوت کردم سرمه : سام بیام ؟ باز تصویرش اومد توی ذهنم ، خونم جوش اومد و درو باز کردم ، یقشو گرفتم و به دیوار چسبوندمش ، گفتم : یه کاری نکن بزنم نابودت کنم ، وقتی گفتم خفه یعنی خفه ، دیگه نمیخوام صداتو بشنوم ... هیــــــــــــــــــــس ، میتونی ؟دستاشو روی دستام گذاشت و کشید ، گفت : تو رو ...دستمو روی دهنش گذاشتم ، اشکاش روی دستم میریخت ، گفتم : خفه میشی یا خفت کنم ؟با اشک نگام کرد ، دستمو برداشتم و ولش کردم ، گفتم : دیگه صداتو نشنوم رفتم تو اتاق و درو بستم ....... نیم ساعتی بود که توی اتاق کلافه نشسته بودم ، سرمه رو هم پشت در بسته حس میکردم ... در با تقه ای باز شد و اومد تو و همون دم در نشست و هق هقش هم به هوا بودمن :مثله اینکه ارسطو خان عقلتو دزدیده ، مگه نگفتم نمیخوام ببینمت ؟ اندازه نخود عقل نداری با زحمت بلند شد و جلو پام نشست و دستامو گرفت که کشیدمشون من : برو بیرون سرمه : بذار توضیح بدم بعد هر کاری خواستی بکن ، کتکم بزن ، بکشتم ، حرفی ندارم ، فقط بذار توضیح بدم ، تو که از بابامم بدتری ، توام مثله اون دلیل نمیپرسی ، توضیح نمیخوای ، نمیذاری بگمنگاهش کردم ، دستشو دوی پای راستم حلقه کرد ، گفت : تو رو خدا _ نمیخوام ، نمیخوام فعلا صداتو بشنوم ، برو شاید آروم تر شدم.سرمه : بذار بگم آروم میشی ... داری اشتباه فکر میکنی ، فکر میکردم منو شناختی ، بهم اعتماد داری ، مثله بابام بی دلیل و جرم محاکمم نمیکنی ، ولی اشتباه میکردم ... بذار بگممنتظر نگام میکرد ، چشماش سرخ بود سرمه : بگم ؟ ... اصلا گفتم خودم میرم گم میشم دیگه ام جلو چشمات نمیام ، خوبه ؟پوفی کردم و گفتم : بگو ، ولی بی گریه که بفهمم چی میگی ، اگه میخوای گریه کنی بروتو چشمام خیره شد ، گفت : باشه گریه نمیکنم ....اون کثافت میگفت چقدر شوهرت سوسوله و یه عالمه چرت و پرت درباره تو ، گفت فکر کردم منو پس زدی حتما بهتر منو انتخاب میکنی ولی دیدم نه ، پسره نه قیافه داره نه تیپ توام گول پولاشو خوردی ... من گفتم اگه اون سوسوله پس تو چی هستی ، هرچیم باشه از تو بهتره و ادای دخترا رو در نمیاره که موهاشو ببنده ، خندیدم اونم گفت من عقل دارم که اون نداره و مهم عقل نه چهره خندید ، خواستم جوابشو بدم که تو اومدیپوزخندی زدم و گفتم : به نظرت من گوشام مخملیه ؟سرشو روی پام گذاشت ، گفت : من قبل از ازدواج با تو که اگه میخواستمش بهش جواب مثبت میدادم ، حالا بعد از ازدواجم نمیام با پسر غریبه به قول تو دل بدم و قلوه بگیرم..... تو که خودت به بابام گفتی من ازین غلطا نمیکنم حالا چی شد ؟ .... بیا اصلا دست میذارم روی قران بلند شد و خواست قرآن روی میزو برداره که دستشو گرفتم سرمه : تو رو خدا بذار قسم بخورم تا باور کنی _ نمیخوادباز صدای گریش بلند شد ، گفت : چرا نمیذاری ثابت کنم برات ؟ _ باور کردم ، حالا برو با شوق تو چشمام نگاه کرد ولی یهو باز اشکی شد سرمه : هنوز باور نکردی ، بذار قسم بخورم _ تو خودت گفتی میری ، الانم برو میخوام تنها باشم _ بگو که باورم داری ، بگو _ باور دارم ، حالا میری ؟_ تا باور نکردی از جام تکون نمیخورم چشماش باز گریون شد ، تازه فهمیدم هر قطره اشکش دیوونم ترم میکنه عصبی گفتم : باورت دارم سرمه _ پس چرا اینطوری میکنی ؟ ... مگه خودت نمیگفتی باش تا آرومم کن ، یعنی اینقدر ازم بدت اومده ؟باز کنار پام روی زمین نشست و سرشو تو دستاش گرفت ، گریه میکرد ، دستمو روی سرش گذاشتم ، گفتم :_ نه خانوم من ، باورت کردم ، هنوزم آرومم میکنیهق هق میکرد ، نشستم کنارش و دستاشو از روی صورتش برداشتم ، سرشو بالا آوردم ، گفتم : باورت کردم ، به جون مامان با شوق نگام کرد ، بریده بریده گفت : یعنی ... دیگه بهم ... شک ... نداری ؟ _ نه ، اون موقع اعصابم خورد بود ، میشناسمت ولی روی این نکبت حساسم ، میدونم زیاده روی کردم ، زود تصمیم گرفتم و بی دلیل ... لباشو تو دهن گرفت و اشکاشو پاک کرد سرمه با لحن ناراحت و مظلومی گفت : بازم خدا رو شکر که فهمیدی اینکاره نیستم_ اشتباه کردمخودمم حس میکردم دارم جای احمد رو براش پر میکنم من : جون سام دیگه با پسرا اینطوری حرف نزن ، یعنی با اون نفهم عوضی به صورتش اشاره کرد و گفت : عمرا ، با سروشم حرف نمیزنم ... با بابام چی ؟ ... اگه بفهمه از خوشحالی بال درمیاره که دومادش این همه مرده ، دست روی زنش بلند کرده شرمنده نگاهش کردم ،صورتشو جلو صورتم آوردم ، جای انگشتام روی صورتش بود ، جای دستمو نوازش کردم ، گفتم :_ دستم بشکنه با هر کلمه ای که از دهنش خارج میشد لحنش خشک و کنایه آمیز تر میشد ، گفت : خدا نکنه مرد جای انگشتام که روی صورتش بود رو بوسیدم ، هولم داد گفت : کسی که زده دیگه بوس نمیکنه بغلش کردم ولی اون ممانعت میکرد و خوشو به زور آزاد کرد سرمه : نکن بلند شد گفتم : کجا ؟_ میخوام برم ، خودت گفتی ، نگفتی ؟منم بلند شدم ، گفتم : ببخش زود قضاوت کردم _ چقدر ساده و راحت به طرف در رفت که دستشو گرفتم : میبخشی ؟_ ببخشم ؟ .... تو بعد از یه سیلی و دوساعت گریه و زاری التماس بخشیدی ، من اینقدر راحت ؟ .. انصافه ؟نگام کرد ، سرمو انداختم پایین ، گفتم : نه .... تو خانومی کن ، خودتو بذار جای من ... اگه من ، البته اگه برات مهم باشم ، منو ببینی دارم یا یه دختری که به حد مرگ متنفری حرف بزنم و بخندم چیکار میکنی ؟_ مهم بودی که خواستم برات توضیح بدم... اول توضیح میخوام ، یعنی تو باید بگی نه من توضیح بخوام ، چون بهت اعتماد داشتم _ داشتی ؟ ... دیگه نداری ؟ .. مهم بودم ؟چیزی نگفت و خواست دستشو بکشه بره که محکم کشیدمش طرف خودم و توی بغلم پرت شد و محکم بغلش کردممن : ببخش ، من طاقت ندارما ، غلط کردم خودشو یکم تکون داد ، گفت : این غلط کردماتو بذار دم کوزه آبشو بخور ، باباام به مامان بیچارم همینو میگفت _ من نمیخوام مثله بابات باشم_ ولی هستی _ دیگه نمیشم ، به خداوندی خدا دیگه نمیکنم_ مشهد رو یادته ؟ ... میگفتی پشتمی ، مردمی ، تکیه گاهمی ، گفتی بیا تکیه گاه هم باشیم ، ولی کو ؟ همش دروغ ؟ ... منو چی فرض کردی ؟ ... یه کودن ؟.. احمق ؟ .. یه دختر تو سری خور ؟ ... یابو ؟ .. چی ؟محکم فشارش دادم و عصبی گفتم : نگو ... نگو ... احمق من ، کودن من ، اما تو نیستی ... ببخش داری دیونم میکنی .... تو رو به همون امام رضایی که بردمت ببخش ... اصلا بزن تو گوشم ولی اینقدر طعنه نزناشکاش پیراهنم رو هم خیس کرد سرمه : تورو به امام رضا توام ازم بپرس بعد سیلی بزن ، بعد فحش بده ، بعد خفم کن_ قسم میخورم دستاشو دور کمرم حلقه کرد ، گفت : دیگه اتفاق امروز نمیفته ؟ _ نه ... دیگه نه خودشو بالا تر کشید و دستاشو دور کتفم گذاشت و سرشو روی شونم من : بخشیدی گلم ؟_ اگه بگم نه _ اینقدر میگم تا ببخشی_ من نمیخوام کسی التماسمو بکنه ، میبخشم بازم متلک ، خوب شد بخشیده بود ،گونشو بوسیدم و گفتم : خیلی خانومی ، تاج سریمیخواست بحث رو عوض کنه ، گفت : دیگه سرت درد نمیکنه ؟_ نه....طفره نرو ، بخشیدی ؟ ... ازته دل_ گفتم که ، آره شرمنده شده بودم در حد تیم ملی ، میخواستم بیشتر بگم ولی به زبونم نمیومد تا بیشتر از دلش در بیارم و بگم که چقدر شرمندم ، شاید هم غرورم اجازه نمیداد فقط گفتم :_ممنون خانومم میدونستم مهربون تر از این حرفاس که بخواد باهام قهر کنه یا نبخشمخیلی ناراحت نگام کرد و سرشو تکون داد و دستاشو از دورم باز کرد و صاف وایستادیهو یاد آزمایش افتادم ، گفتم : وای سرمه _ چی ؟_ آزمایشتو نگرفتیم بدو بدو بریم که دیر شد دستامو از دورش باز کرد ، مقنعشو درست کرد و گفت : بدو بریملباسمو عوض کردم و سرمه هم رفت بیرون ، سوییچ و موبایلمو برداشتم و رفتم پایین .................... دم آزمایشگاه نگه داشتم و دوتامون از ماشین پایین پریدیم و وارد شدیم ........ زمایشو گرفتممن : خانم دکتر نظر شما چیه ؟همونطور که آزمایش شخص دیگه ای رو نگاه میکرد گفت : باید برید پیش متخصص ، منم هنوز دکتر نیستمبا حرص گفتم : ببخشید نیمچه دکتردختره سرشو بالا آورد و نگام کرد ،گفتم : پس چی بگم ؟ _ واقعا که سرمه آستینمو کشید و گفت : سام بیا بریم باز شر درست نکن_ امروز به اندازه کافی اعصابم خورده اینم گیر داده ، توام که همش متلک بگو ، هنوزم نبخشیدی_ این حرفا مال اینجا نیست ، بریمپوفی کردم و اومدیدم بیرون ، سوار ماشین شدیم و راه افتادم .......... سرمه پکر بود ، زدم روی پاش ، گفتم :_ نبینم غمتو پوزخندی زد و چیزی نگفت ، پاشو فشار دادم و گفتم : با تو بودما ، مثلا ابراز احساسات کردم بازم پوزخندی پر رنگ تر زد ، گفت : چی بگم ؟ ... ممنون همسر مهربانم ، عشقم ، زندگی من ، الهی فدای تو بشم ، خوبه ؟من با هیجان گفتم : عالی بود همیشه ازین کارا بکن _ میترسم رو دل کنی_ بی ادب_ خیلی روت زیاده ها با این کار عصرت_ ببخشید ، یادم ننداز شرمنده تر بشم ، میدونی این حرف زدنت بیشتر از همه چیز اذیت میکنه ؟... اگه بخشیده بودی الان ...چیزی نگفتگفتم : مامان اینا کجا بودن ؟_ خونه خودشون دیگه ، آقابزرگم که با بابام رفتن کاراشونو بکنن _ مامان جون ؟_ خونه نبود ؟_ نه بابا گلومو جر دادم نبود_ شاید رفتن خونه رویا خانم اینا ، حتما مامانمم رفته ، وای نه _ چی ؟_ اگه تو خونه بود_ اگه بود که با جیغ و دادای من میومد بیرون_ چمیدونم خدا کنه اینطور که تو میگی باشه ولی مامان من دخالت نمیکنه_بیخیال خانومی ... بریم خونه مامان رویا ؟_ بریم مسیر خونه بابام رو در پیش گرفتم ..... توی راه یه آبمیوه هم زدیم.......... چند متر بعد از خونه زیر درختی پارک کردم و پیاده شدم .... زنگ در رو زدم بعد از چند دقیقه بدون سوال باز شد ، دست یخ زده سرمه رو گرفتم من : چته تو ؟_ صورتم قرمزه ؟نگاهی بهش کردم که هنوز یکم قرمز بود ، گفتم : میخوای این طرف صورتتم بزنم بگن آرایش کردی ؟_ خیلی پررویی _ بگو رومو برگردونده بودم با ارغوان حرف میزدم که رفتم تو در _ باشه دیگه چاره ای نیستایقدر مظلوم گفت که بغلش کردم و محکم فشارش دادم ، گفتم : به خدا شرمنده ام ... نمیدونم چیکار کنمصدای مامان از پشت سرمون باعث شد که از هم جداشیم و بهانه ای برای گونه سرخ سرمه شد مامان : مادر دو دقیقه اومدی مهمونی ، تحمل کن فداتشمبلند خندیدم ، سرمه سرخ شده بود و اون یکی لپشم تو مایه های اون یکی شدمن : سلام مامان خانوم_ سلام عزیزمسرمه آروم و سربه زیر گفت : سلاممامان خنده کوتاهی کرد و به طرفش اومد و بغلش کرد ، گفت : سلام عروس خجالتی خودم ، خوبی ؟ ... وای خدا لپای سرخشو بوسیدش ، سرمه گفت : خوبم ، شما خوبید ؟_ ممنون منم خوبم ، بفرما تو رفتیم تو ، مرد فقط بابا بود و مامانجون و فروغ هم اونجا بودنفروغ : واه سرمه چرا صورتت سرخه ؟ نکنه فشارت رفته بالا ؟مامان خندید و گفت : نه خیر تقصیر گل پسر بندس که عروسم خجالت میکشه مامانجون : چرا ؟!!!!مامان دهن باز کرد تا بگه که سرمه نذاشت ، با اعتراض گفت : رویا خانم مامان : باشه نمیگم نشستیم روی مبل ، مامان گفت : مقنعه و مانتوت رو در بیار سرمه جان ، نامحرم که نیست فهمیدم از حظور بابا معذبه سرمه : نه راحتم_ یعنی چی راحتم ؟.. من ناراحتم _ چشم مانتو مقنعشو در آورد و گذاشت روی دسته مبلمامان : نهار خوردید که ؟من : نه خیلی گشنمه _ الان که ساعت ۴ !!!!_ ییرون بودیم نشد بخوریم _ الان گرم میکنم بیاید بخوریدسرمه : من خودم گرم میکنم شما بشینیدمامان : تو هنوز به خونه ما وارد نیستی گرم کردم صداتون میکنممامان رفت و سرمه هم رفت پیشش تا کمک بده بابا : بیا اینجا نشستم کنار بابا ، گفت : کارت چطور پیش میره ؟_ خوبه _ نمیخوای عروسی بگیری ؟با تعجب گفتم : چی ؟... نه پدر من نه _ چرا تو که شغل درست و حسابیم داری _ خونه ندارم _ تو خونه ما یا آقاجون اینا_ خب اگه اینطوریه الانم فرض کنید ما عروسی گرفتیم ، من خونه مستقل میخوام _ پس باید از زنتم جدا باشی تا وقتی عروسی میگیری_ عمرا .... سرمه هنوز مدرسه داره ، منم فقط یکی دو تومن پول ذخیره دارم ، نمیشه عروسی گرفت _ تابستون خوبه ؟ .... یا بعد عید ؟_ بابا من میگم سرمه امتحان داره ، من خونه ندارم ، میگی بعد عید ؟_ خب من نوه میخوام_ من اگه به اجبار نبود دومادم نمیشدم اونوقت شما توقع داری بابا شم ؟بابا خندید و گفت : راست میگی تو رو چه به بابا شدن ، دهنت بو شیر میده ، شلوارتو بکش بالا ببینم بلدی پسرم ؟با حرص گفتم : بابا ... فکر نکنی دست بذاری روی نقطه ضعفم من دم به تله میدمبابا : میدی ، من تو رو میشناسم _ عمرا ... تا وقتی خونه نداشته باشم محاله که عروسی بگیرمبابا : ای خدا ، من فقط یه نوه خواستم ، همش یکی ، ببین چطوری میزنه تو ذوق منه پیر مرد خندیدم و گفتم : همش یکی ؟ چقدر قانعی بابا _ یعنی بیشترم میشه ؟... پس ۳ تا خندیدم و گفتم : چشم ، امر دیگه ای ؟بابا : من میخوام جنسم جور باشه ها_ بابا یه وقت تعارف نکنیا _ نه پسرم با بابام اینقدر گفتیم و خندیدم تا سرمه صدام کرد.نشستم سر میز و به ماکارونی ها نگاهی کردم سرمه : بده برات بکشممامان از آشپزخونه بیرون رفت ، سرمه بشقاب پر ماکارونی رو جلوم گذاشت .............. غذام که تموم شد تشکری از سرمه کردم و رفتم خودمو روی مبل پرت کردم و چشمامو بستممامان : سام من یه اتاق برای تو و سرمه آماده کردم ، برو اونجا بخواب _ کدوم اتاق ؟_ بالا سمت چپ اولین در _ باشه ممنون بلند شدم و رفتم بالا ، اتاق بدی نبود ، یه تشک دو نفره روی موکت پهن شده بود و روشم یه لحاف سنگین ، رفتم زیر لحاف و خوابیدم ....... تازه چشمام گرم شده بود که صدای مامان و سرمه نذاشت خوابم ببرهمامان : من که میدونم خسته ای سرمه ، چشمات قرمزنسرمه : به خدا خوبم ، خوابمم نمیاد_ میدونم پسرم بدون تو خوابش نمیبره ، برو_ نه پسرتون الان خواب 100 تا پادشاه رو دیده ، من بدتر بیدارش میکنمبرای اذیت سرمه صدامو بلند کردم و گفتم : سرمـــــــــه ؟ ... بیا مامان خندید ، گفت : میگم خوابش نمیبرهدر اتاق باز شد و سرمه تقریبا پرت شد تو و در بسته شدسرمه اروم گفت : میخوای آبرو منو ببری ؟ ... تو مثله پیر مردا هنوز سرت به بالش نرسیده که بیهوشی ، شانس گند من هنوز بیداری _ عزیزم اگه بدون تو خواب میرفتم که الان نمیگفتم _ جون خودت ... من میدونم چقدر مارمولکی_ بله ؟ .. مارمولک ؟ .. میخوای کاری کنم فکرای بد تر بکنن ؟به طرفش رفتم که بگیرمش ، جیغی کشید و طرف دیگه اتاق رفت من خندیدم و گفتم : دیدی گفتم ..بعد از چند ثانیه که دو هزاریش افتاد ، وایی گفت و نشست و تکیه داد به دیوار من : حالا بیا بخواب ، حتما میخوای تا صبح عزا بگیری با حالت گریه گفت : همش تقصیر توئه آبرومو بردی _ بابا اینا براشون عادیه ، خودشونم مثله ما بودن ، بیا خانومم_ تو همش امروز منو اذیت کردی _ ببخشید گلم ، حالا بیا دیگه ، خستم ، جون تو برا امروز دیگه ظرفیتم پره _ من باید شاکی باشم نه تو مستر ، من همه جوره تقریبا شکنجه شدم_ باشه ببخشید تو عصبی تر ، حالا بیا_ عمرا ... همینجا خوبهبلند شدم و رفتم دستشو کشیدم ، گفتم : بچه نشو_ ولم کن _ نوچمثله بچه ها شده بودیم ، به زور بردمش روی تشک و بغلش کردم که خواست جدا شه ولی من پا و دستامو دورش قفل کردم تا نتونه تکون بخوره من : کجا خانوم ؟_ چقدر کنه ای _ تا امروز که کنه نبودم _ آدما عوض میشن ، کنه ... پاهام شکست پاتو بردار _ نوچ ولت نمیکنم_ خیلی بو میدی ، محض رضای خدا برو حموم ، خفم کردی_ من قبل اینکه بیام دنبالت حموم بودم ، یه شیشه ادکلنم روی خودم خالی کردم ، این کلکا قدیمی شده_ باشه ، حداقل مثله طناب دورم نپیچ_ فکر فرار به سرت میزنه_ نه ، بدنمو کبود کردی کهپامو برداشتم و دستامم شل تر کردم ، سرشو روی بازوم گذاشتم ، نگاهی به صورتش کردم ، دستمو جای انگشتام گذاشتم و با شستم نوازش کردم من : هر وقت یادم میوفته میخوام سر به تنم نباشهانگشتشو به سرم زد ، گفت : این ازون حرفا بوداخم شدم روی صورتش و گونشو بوسیدم ، گفتم : از ته دل بخشیدی ؟_ نمیدونم سرشو بغل گرفتم و گفتم : الهی فداتشم ببخش دیگه_ مگه خسته نبودی ؟ ... بخواب من : بخشیدیم ؟ از ته دل ؟_ مگه قرار نبود بخوابی ، خب بخواب دیگه پوستت خراب میشه ؟ لبخند تلخی زدم و سکوت ، چون طفره میرفت دیگه ادامه ندادم............ نمیدونم چقدر توی فکر بودم که خرناس سرمه از فکر بیرونم آورد ، خوب شد گفت خوابش نمیاد ، به موهاش دست میکشیدم ، خواب از سرم پریده بود ، انگار با سرمه بودن بهم انرژی داده بود ، یا شایدم فکرم زیادی مشغوله........ حدودا یک ساعتی گذشت که در زده شدمن آروم گفتم : بله ؟مامان آروم چیزی گفت که نفهمیدم ، گفتم : بیاید تو نمیفهمممیدونستم اگه سرمه بیدار شه و مامان توی این وضعیت ما رو ببینه باز خجالت میکشه و حتما تو دلش کلی فحشم میدهمامان آروم درو باز کرد ، ما رو که دید لبخندی زد و توی چشماش اشک جمع شد که با نفس عمیق مانع ریختنشون شدمن : کاری داشتین ؟_ آره یکی به موبایلت چند تا مسیج زد و یه بارم زنگ خورد_ حتما دوستامن بعد میام نگاه میکنم_ پس من برم ، راحت باشین_ راحتیم _ ناقلا شدیا لبخندی زدم و مامان رفت بیرون و آروم درو بست ، خدارو شکر سرمه چیزی نفهمید .... هوا داشت تاریک میشد و دست منم بی حس شده بود ، دستمو روی صورتش گذاشتممن : سرمه خانم نمیخوای بیدار شی ؟ .... خانومم ؟یکم تکون خورد و بینیشو بالا کشید من : سرمه هوا تاریک شده ها ، آبرومون رفتیکم چشماشو باز کرد ، هوا تاریک رو دید سرمه : سلام _ سلام خانومم ، مثلا خوابت نمیومد ها با چشمای پفیش چشم غره ای رفت ، گفت : تو از کی بیداری ؟_ اصلا نخوابیدم_ تو که خسته بودی _ تو رو نگاه کردم خستگیم در رفت سرشو یکم بلند کرد ، گفت : دستتم خشک شد ، ببخشید_ فدای سرت _ ایشالاخندیدم و دستمو به زور حرکت دادم و یکم ماساژش دادم سرمه : وای خدا مرگم بده چقدر خوابیدم خنده کوتاهی کردم ، گفتم : آبروت رفت تنبل خانم_ چرا بیدارم نکردی ؟_ دلم نیومد الانم فهمیدم ممکنه ناراحت بشی بیدارت کردمبا حرص گفت : خواب کوفتم بشه ، حالا بلند شو بریم تا بدتر نشدهبلند شد و منم بلند شدم ، موها و لباسامونو که مرتب کردیم از در خارج شدیم ، اقاجون و احمد هم بودن ، با اخم احمد مواجه شدیم ، سرمه چند پله بالا تر بگشتمن : چی شد ؟_ مقنعه و مانتومو بیار زشته جلو آقابزرگ_ آقاجون محرمته بیا_ برو بیار من خجالت میکشم سرمو تکون دادم و رفتم پایین و سلام کردم ، مانتو و مقنعو از روی مبل برداشتم و بهش دادم ، نشستم روی مبل کنار آقاجون ....... سرمه اومد پایین سلام کرد که احمد جوابشو نداداحمد آروم گفت : کاری کردی که بی حیا تر بشه نگاهش کردم و خونسرد گفتم : بی حیاییش کجاس ؟_ سه ساعته تو اون اتاق..استغفراللهحرفشو قطع کردم و گفتم : اشتباه گرفتی دادا ، بعدم زندگی ما به کسی ربطی نداره ، منحرفه کج بیناحمد عصبانی نگام کرد که با پوزخند من حرصی شد شام رو هم اونجا موندیم ..نشستم سر میز و به ماکارونی ها نگاهی کردم سرمه : بده برات بکشممامان از آشپزخونه بیرون رفت ، سرمه بشقاب پر ماکارونی رو جلوم گذاشت .............. غذام که تموم شد تشکری از سرمه کردم و رفتم خودمو روی مبل پرت کردم و چشمامو بستممامان : سام من یه اتاق برای تو و سرمه آماده کردم ، برو اونجا بخواب _ کدوم اتاق ؟_ بالا سمت چپ اولین در _ باشه ممنون بلند شدم و رفتم بالا ، اتاق بدی نبود ، یه تشک دو نفره روی موکت پهن شده بود و روشم یه لحاف سنگین ، رفتم زیر لحاف و خوابیدم ....... تازه چشمام گرم شده بود که صدای مامان و سرمه نذاشت خوابم ببرهمامان : من که میدونم خسته ای سرمه ، چشمات قرمزنسرمه : به خدا خوبم ، خوابمم نمیاد_ میدونم پسرم بدون تو خوابش نمیبره ، برو_ نه پسرتون الان خواب 100 تا پادشاه رو دیده ، من بدتر بیدارش میکنمبرای اذیت سرمه صدامو بلند کردم و گفتم : سرمـــــــــه ؟ ... بیا مامان خندید ، گفت : میگم خوابش نمیبرهدر اتاق باز شد و سرمه تقریبا پرت شد تو و در بسته شدسرمه اروم گفت : میخوای آبرو منو ببری ؟ ... تو مثله پیر مردا هنوز سرت به بالش نرسیده که بیهوشی ، شانس گند من هنوز بیداری _ عزیزم اگه بدون تو خواب میرفتم که الان نمیگفتم _ جون خودت ... من میدونم چقدر مارمولکی_ بله ؟ .. مارمولک ؟ .. میخوای کاری کنم فکرای بد تر بکنن ؟به طرفش رفتم که بگیرمش ، جیغی کشید و طرف دیگه اتاق رفت من خندیدم و گفتم : دیدی گفتم ..بعد از چند ثانیه که دو هزاریش افتاد ، وایی گفت و نشست و تکیه داد به دیوار من : حالا بیا بخواب ، حتما میخوای تا صبح عزا بگیری با حالت گریه گفت : همش تقصیر توئه آبرومو بردی _ بابا اینا براشون عادیه ، خودشونم مثله ما بودن ، بیا خانومم_ تو همش امروز منو اذیت کردی _ ببخشید گلم ، حالا بیا دیگه ، خستم ، جون تو برا امروز دیگه ظرفیتم پره _ من باید شاکی باشم نه تو مستر ، من همه جوره تقریبا شکنجه شدم_ باشه ببخشید تو عصبی تر ، حالا بیا_ عمرا ... همینجا خوبهبلند شدم و رفتم دستشو کشیدم ، گفتم : بچه نشو_ ولم کن _ نوچمثله بچه ها شده بودیم ، به زور بردمش روی تشک و بغلش کردم که خواست جدا شه ولی من پا و دستامو دورش قفل کردم تا نتونه تکون بخوره من : کجا خانوم ؟_ چقدر کنه ای _ تا امروز که کنه نبودم _ آدما عوض میشن ، کنه ... پاهام شکست پاتو بردار _ نوچ ولت نمیکنم_ خیلی بو میدی ، محض رضای خدا برو حموم ، خفم کردی_ من قبل اینکه بیام دنبالت حموم بودم ، یه شیشه ادکلنم روی خودم خالی کردم ، این کلکا قدیمی شده_ باشه ، حداقل مثله طناب دورم نپیچ_ فکر فرار به سرت میزنه_ نه ، بدنمو کبود کردی کهپامو برداشتم و دستامم شل تر کردم ، سرشو روی بازوم گذاشتم ، نگاهی به صورتش کردم ، دستمو جای انگشتام گذاشتم و با شستم نوازش کردم من : هر وقت یادم میوفته میخوام سر به تنم نباشهانگشتشو به سرم زد ، گفت : این ازون حرفا بوداخم شدم روی صورتش و گونشو بوسیدم ، گفتم : از ته دل بخشیدی ؟_ نمیدونم سرشو بغل گرفتم و گفتم : الهی فداتشم ببخش دیگه_ مگه خسته نبودی ؟ ... بخواب من : بخشیدیم ؟ از ته دل ؟_ مگه قرار نبود بخوابی ، خب بخواب دیگه پوستت خراب میشه ؟ لبخند تلخی زدم و سکوت ، چون طفره میرفت دیگه ادامه ندادم............ نمیدونم چقدر توی فکر بودم که خرناس سرمه از فکر بیرونم آورد ، خوب شد گفت خوابش نمیاد ، به موهاش دست میکشیدم ، خواب از سرم پریده بود ، انگار با سرمه بودن بهم انرژی داده بود ، یا شایدم فکرم زیادی مشغوله........ حدودا یک ساعتی گذشت که در زده شدمن آروم گفتم : بله ؟مامان آروم چیزی گفت که نفهمیدم ، گفتم : بیاید تو نمیفهمممیدونستم اگه سرمه بیدار شه و مامان توی این وضعیت ما رو ببینه باز خجالت میکشه و حتما تو دلش کلی فحشم میدهمامان آروم درو باز کرد ، ما رو که دید لبخندی زد و توی چشماش اشک جمع شد که با نفس عمیق مانع ریختنشون شدمن : کاری داشتین ؟_ آره یکی به موبایلت چند تا مسیج زد و یه بارم زنگ خورد_ حتما دوستامن بعد میام نگاه میکنم_ پس من برم ، راحت باشین_ راحتیم _ ناقلا شدیا لبخندی زدم و مامان رفت بیرون و آروم درو بست ، خدارو شکر سرمه چیزی نفهمید .... هوا داشت تاریک میشد و دست منم بی حس شده بود ، دستمو روی صورتش گذاشتممن : سرمه خانم نمیخوای بیدار شی ؟ .... خانومم ؟یکم تکون خورد و بینیشو بالا کشید من : سرمه هوا تاریک شده ها ، آبرومون رفتیکم چشماشو باز کرد ، هوا تاریک رو دید سرمه : سلام _ سلام خانومم ، مثلا خوابت نمیومد ها با چشمای پفیش چشم غره ای رفت ، گفت : تو از کی بیداری ؟_ اصلا نخوابیدم_ تو که خسته بودی _ تو رو نگاه کردم خستگیم در رفت سرشو یکم بلند کرد ، گفت : دستتم خشک شد ، ببخشید_ فدای سرت _ ایشالاخندیدم و دستمو به زور حرکت دادم و یکم ماساژش دادم سرمه : وای خدا مرگم بده چقدر خوابیدم خنده کوتاهی کردم ، گفتم : آبروت رفت تنبل خانم_ چرا بیدارم نکردی ؟_ دلم نیومد الانم فهمیدم ممکنه ناراحت بشی بیدارت کردمبا حرص گفت : خواب کوفتم بشه ، حالا بلند شو بریم تا بدتر نشدهبلند شد و منم بلند شدم ، موها و لباسامونو که مرتب کردیم از در خارج شدیم ، اقاجون و احمد هم بودن ، با اخم احمد مواجه شدیم ، سرمه چند پله بالا تر بگشتمن : چی شد ؟_ مقنعه و مانتومو بیار زشته جلو آقابزرگ_ آقاجون محرمته بیا_ برو بیار من خجالت میکشم سرمو تکون دادم و رفتم پایین و سلام کردم ، مانتو و مقنعو از روی مبل برداشتم و بهش دادم ، نشستم روی مبل کنار آقاجون ....... سرمه اومد پایین سلام کرد که احمد جوابشو نداداحمد آروم گفت : کاری کردی که بی حیا تر بشه نگاهش کردم و خونسرد گفتم : بی حیاییش کجاس ؟_ سه ساعته تو اون اتاق..استغفراللهحرفشو قطع کردم و گفتم : اشتباه گرفتی دادا ، بعدم زندگی ما به کسی ربطی نداره ، منحرفه کج بیناحمد عصبانی نگام کرد که با پوزخند من حرصی شد شام رو هم اونجا موندیم ....سرمه شب به بهونه سروش رفت اونطرف ... بیدار که شدم بهش زنگ زدم که بعد از بوق دهم برداشتمن : سرمه ؟.... سرمه ؟_ هوم ؟_ پاشو خانومم باید بریم دکتر با صدای خواب آلودی گفت : ما که وقت نگرفتیم_ دیشب خونه بابا اینا وقت گرفتم_ ساعت چند باید بریم ؟ _ ۱۰ بلند شو بریم چیزی بخوریم و بعدم بریم_ تو برو منم الان میام ... یه روز صبح تو میزو بچینی طلاهات نمیریزه_ زود بیا_ ببینم چیکار میتونم بکنم_ بلند شو بیا وگرنه میام اونجا بلندت میکنم میارمت_ مال این حرفا نیستی ... هر وقت خوابم پرید میام ، خدافظ_ اگه اومدم نگی که چرا اومدی ؟_ اه نیم ساعت دیگه میام_ساعت ۷:۳۰ ، بلند شو دیرمون میشه_ کــــــــــــو تا ۱۰ بذار یه ربع دیگه بخوابم بعد _ سرمه میاماسرمه : باشه بلند میشم الان ، ده دیقه _ نه بیا زود_ شششش خیله خب بابا ، سومالی ای_ خودتی ، زود بیا ، بایقطع کردم و بلند شدم .......مرتب شده رفتم پایین و سرمه هم روی مبل خوابیده بود ، دستمو جلو صورتش تکون دادم که فهمیدم خوابه ، آروم بغلش کردم و به طرف حموم بردم ... درو به زور باز کردم و شیر آبو باز کردم که وان آب شه ، با فاصله از وان گرفتمشمن : سرمه مگه نگفتم بیدارشوجوابی نداد که بلند تر حرفمو تکرار کردم ، بازم سکوت ... نگران شدم و تقریبا جیغ کشیدم که از خواب پرید و تکونی خورد ، اول هنگ کرده بود ، یهو زیرشو نگاه کرد که دستاشو دور گردنم انداختسرمه : نکن دیوونــــــــــــه_ باید تنبیه بشی ، چرا به حرفم گوش ندادی ؟_ هرچی تو بگی قبول ، بذارم پاییناز فرصت استفاده کردم ، گفتم : پس باید منو ببخشی_ من بخشیدم چند بار بگم ؟_ پس بوسم کن که باورم بشه _ برو بابا سوءاستفاده میکنه_ پس توی این آب ها فرود میاییکم خم شدم انگشت پاش که به آب خورد ، گفت : نامرد این آبا که مثله آبای قطبن_ پس به حرفی که زدم عمل کنلپمو محکم بوسید ، گفت : بیا جون مادرت ولم کن_ آفرینصاف شدم و همونطور که سرمه توی بغلم بود شیرو بستم رفتم بیرونسرمه : بذارم زمین ، اگه یکی ببینه_ هیچکی نمیاد ، اگه ببینن هم خودشونو میزنن به کوچه علی چپ_ بذارم زمین _ نه تو آشپزخونه رفتم و روی صندلی گذاشتمش و صاف که شدم کمرم صدا داد که دوتامون زدیم زیر خنده من : بده صبحانه رو عیالسرشو تکون داد و بلند شد ، کتری رو آب کرد و روی گاز گذاشت ، میز رو چید و نشست ، شروع کردیم ، سرمه بلند شد و چایی درست کرد و باز نشستسرمه : یادم رفت ، تخم مرغ میخوری ؟_ نه سرمه رفت بود توی فکر و با لقمه نون و پنیری که دستش بود بازی میکردمن : چته ؟اینقدر توی فکر بود که متوجه نشد ، با انگشتام زدم روی میز و صداش زدمسرمه : هوم ؟_ چته ؟_ هیچی _ بگو ببینم ، میدونم که یه چیزیت شده_ نگران جواب آزمایش امروزم ... میترسم که ..._ نگرانی نداره ، صبحانتو بخور که جون داشته باشی راه بیای _ مِیلم نمیرسه یه لقمه کره مربا گرفتم و جلو دهنش گرفتم_ نمیخوام _ بخور ببینملقمه رو روی لباش فشار دادم که دهن باز کرد و خوردمن : خودت میخوری یا باز برات لقمه بگیرم؟_میخورم شروع کرد ....... چایی ریخت و جلوم گذاشت و نشست وارد ساختمان پزشکان شدم ، هر لحظه رنگ سرمه بیشتر میپرید و دستش هم یخ تر ، دستشو فشار دادممن : تو که تا بالا نمیرسی ... برای چی اینطوری شدی آخه؟_ حالم خوب نیست_ اینو که خودمم فهمیدم _ پس گیر نده اخم کوچکی بهش کردم و کشوندمش تو آسانسوروارد مطب شدیم ، هر لحظه دست سرمه سرد تر میشد و لرزش خفیفی هم داشتن .... دفترچشو به منشی داد و نشستیم ، تا وقتی دختره صدامون بزنه سرمه به دستاش که توی هم میپیچیدن خیره بود منشی : بفرمایید داخل یه مریض هنوز نیومده اونو جای شما میفرستم من : ممنون بلند شدم ولی سرمه هنوز نشسته بود ، با ترس بهم نگاه میکرد ، خم شدم و دستشو گرفتم و بلندش کردممن : نترس خانومم من که هستمچیزی نگفت و باهم رفتیم تو دکتر : به به سلام خانوم کیهانسرمه : سلاممنم سلام کردم ، سرمه ازمایشو به دکتر داد و همینطور وایستاده بوددکتر : خب خانوم کیهان بفرما بشینین سرمه اومد کنارم نشست ، چشماشو بست و بعد از چند ثانیه باز کرددکتر : نمیدونم چطور بگم که شوکه نشیدقطره اشکی از چشمش ریخت دکتر : گریه برای چی دختر ؟ سرمه سرشو بین دستاش گرفت من : دکتر بگید دیگه آدمو زجرکش میکنین_ عاشقیا .... تنبیهش بود چون زود قضاوت کرده بود ، میخوام بگم که خانوم شما دچار به سرطان خون نشده سرمه سرشو سریع بلند کرد و نگاهش کردسرمه : چی ؟_ گفتم که بهت فقط سرطان نیست با این نشانی اشکاشو پاک کرد ، گفت : پس من چمه ؟_ هیچی شما به یه علت دیگه اینطوری میشی که حدسایی میزنم چی باشه_ چی ؟_ شما یه رگ توی سرتون دارید که باید بسوزونیدش تا اینطوری نشیدنفس حبس شدمو بیرون دادم ، گفت : این خطرناکه ؟_ نه فقط باید بسوزونیدش که دچار این همه خون دماغ نشی ... هر وقت خواستی برات وقت میذارم که بیای معاینه تا مطمئن شم سرمه بلند شد و با خوشحالی گفت : خیلی ممنون ، خبر خیلی خوبی بهم دادید منم بلند شدم ، گفتم : الان نمیشه معاینه کنید ؟_ نه مراجعه کننده زیاده اینم وقت میبره به خانم صالحی میگم براتون وقت بذارهمن : خیلی ممنون خیلی لطف دارید..._ خواهش میکنم ، وظیفس _ بابت رفتار اون روزم معذرت میخوام_ این چه حرفیه ؟ ... دیگه هم نگران نباشید _ بازم شرمنده ، با اجازه رفع زحمت کنیم _ اجازه ماهم دست شماس_ خدافظ_ به سلامتبه طرف در رفتیم و دکتر تا دم در بدرقمون کرد ، به منشی هم گفت که برامون وقت بذاره ..... توی آسانسور که رفتیم و در بسته شد ، اشک های سرمه روون شدن ، شونه هاشو گرفتم من : سرمه دیگه گریه برای چی ؟ دیدی که گفت نه سرطانه نه چیز خطرناکی_ اشک شوقه ، امام رضا جواب گریه هامو دادخواستم بغلش کنم که آسانسور ایستاد و درش باز شد و منم سریع ولش کردم ، دختری وارد شد و کنار سرمه وایستاد و کنجکاو به اشکای سرمه که بند نمیومدن نگاه میکرد و بعدم به من .... دیگه میخواستم یه چیزی بهش بگم که رسیدیم به همکف ، دست سرمه رو گرفتم و سریع خارج شدمزیر لب گفتم : دختره نفهم حالا مثلا اینقدر نگامون کرد فهمید چی شدیسرمه خندید ، گفت : دستم شکست ، ولش کنفشار دستمو کمتر کردم سرمه : وای سام نمیدونی چقدر خوشحالم میخوام برم تو بیابون و جیغ بزنم تا خالی شم_ بیابونم میبرمتخندید و دستمو فشار داد من :دیدی اشتباه میکردی ؟_ آره ، خیلی خوشحالم ، اونقدر که حتی نمیتونی تصورشو بکنیلبخندی بهش زدم و سوار ماشین شدیم سرمه از خوشحالی یکم میخندید یکم گریه میکرد منم با دیدن کاراش خندم بیشتر تر میشد ......... تقریبا از شهر خارج شدیم و کنار جاده نگه داشتم و سرمه سریع پایین پريد و شروع به جیغ کشیدن کرد با فریاد میگفت : وای خدایا شکــــــــــــرت ...... خدایـــــــــــــا عاشقــــــــــتممن به کاراش نگاه میکردم و میخندیدم ، خودمم همراهیش کردم و با جیغ و داد خدارو شکر میکردیم .............. وقتی که حسابی خودمونو خالی کردیم توی ماشین نشستیممن : امشب مهمونی بگیریم ؟... همه رو شام ببریم بیرون ؟_ عالیه خندید که دندونای ردیف و سفیدشو به نمایش گذاشت ، منم طاقت نیاوردم و محکم بغلش کردم که آخش در اومدسرمه : فکر نکن هنوز کامل بخشیدمت امروز چون خیلی خوشحالم زیاد سخت نمیگیرم ازش فاصله گرفتم و محکم بینیشو فشار دادم ، گفتم : نداشتیم دیگه ، خدا تو رو خوشحال کرد توام منو خوشحال کن_ فعلا فکرامو بکنم ، بعدا خندیدم ، شالش یکم شل شده بود و گردنش بیرون بود ، گردنشو گاز گرفتم که آخش در اومدسرمه :وای سام جاش کبود میشه _ نمیشه نترس _ چرا میشه یه بارم سروش گازم گرفت سیاه شدشستمو جایی که گاز گرفته بودم کشیدم گفتم : ببخشید خانومم ، درد داشت ؟_ پ نه پ .... درد داشت دیگهجای دندونامو بوسیدم ، گفتم : ببخشید خودشو عقب کشید گفت : گفتم که فکرامو کردم بعدروی پاش کوبیدم گفتم : شیطون شدیا روشو ازم گرفت و به بیرون نگاه کرد سرمه : بریم خونه دیگه سرشو به طرف خودم برگردوندم ، گفتم : شما جون بخواه کیه که ندهیه ابروشو بالا داد گفت : مطمئنا خودتی با انگشت اشارم به پیشونیش ضربه زدم گفتم : نامرد ... باشه خانوم دور دور شماس ، ولی من میدم_ لازم نکرده اول اون ریشتو بزن جون پیشکشت ، پوستم خراب شدخندیدم ، گفتم : ای به چشم لبخندی زد گفت : چایی شیرین جان میشه حرکت کنی ؟ چشم غره ای به حالت زنونه بهش رفتم که خندید و ماشین رو روشن کردم و حرکت ................. دم در خونه نگه داشتم و پیاده شدیم رفتیم تو ، طبق معمول هیچ کس نبود فقط فروغ تو آشپزخونه مشغول پخت و پز بود سرمه : سلام مامان فروغ : سلام ، سرمه هر روز سامی خانو کجا میبری از کار و زندگی انداختیش ؟خندیدم ، سرمه گفت : واه مامان منو سننه ؟ خودش منو میبره بیرون .. مگه نه سام ؟نشستم پشت میز ، گفتم : من غلط میکنم ، تو پولای منو زرت زرت خرج میکنی یک ذره فکر نمیکنی من باید از صبح تا شب زحمت بکشم که بعدم چی خانم بره خرید دستشو جلو دهنش گرفت ،گفت : اِ اِ بر آدم دروغگو ..فروغ نذاشت ادامه بده ، گفت : سرمه ؟ ... زشته سرمه نگاهی به من کرد گفت : آره والا واقعا زشته من چطوری زن تو شدم ؟چشمام چهار تا شد و فروغم باز با اعتراض اسمشو گفت من : خوشگل خانم ، خواهشا منو طلاق ندهفروغ به صورتش چنگ زد ، گفت : خدا مرگم بده ، من برم تا این دختره بیشتر منو خجالت زده نکردهخندیدیدم و وقتی داشت از کنار سرمه رد میشد نیشگونی از پهلوش گرفت که آخش در اومد فروغ : ساکت رفت بیرون و من بیشتر خندیدمسرمه : هر هر ، بخند ، نوبت منم میرسه ، زشت دستشو کشیدم و از پشت پیچوندم و بلند شدم ، از پشت بغلش کرده بودم و دستش توی دستم در حال پیچوندن بود و آخ آخ میکردمن : من زشتم ؟ .... یه بار دیگه بگو شالش از سرش افتاد گفت : ولم کن ، تو خوشگلی ، دستم شکست جونِ سام _ دیگه تکرار نشه ها _ باشهدستشو ول کردم ولی هنوز دست دیگم دور شونش بود که آقاجون وارد شد و سریع از هم جدا شدیم و سرمه شالشو پوشید ، سلام کردیم ؛ آقاجون به زور جلو خندشو گرفته بود و جوابمونو داد ، سریع خارج شد سرمه : همش آبرو منو ببر ، من الان با چه رویی برم بیرون ؟قیافش خیلی خنده دار شده بود ، سریع گونشو بوسیدم ، گفتم : بی خیال عزیزمدستشو روی گونش کشید گفت : ریش که نیست سیم خار دارهخندیدم و از آشپزخونه خارج شدم ، آقاجون که نبود منم رفتم بالا .... لباسامو عوض کردم و برعکس این چند وقت که فکر میکردم سرمه چیزیشه و فکرم مشغول بود با خیال راحت دراز کشیدم ، یادم افتاد چند وقته نه رضا زنگ زده نه من به اون ، شمارشو گرفتم بعد از چند تا بوق جواب دادرضا : به به سلام سامی خان گل گلاب_ علیک ، من زنگ نزنم تو نباید احوالی بگیری ؟_ باور کن سرم شلوغه ، یه خبر شده که فکر میکنم تو رویام_ چی ؟ .... خونوادت زیادی بهت توجه میکنن ؟_ نه خنکول ، خواستگاری کردم چشمام چهار تا شد گفتم : از کی ؟_ نیلوفر دیگه احمق _ هر دوتاش خودتی ، جوابش چیه ؟_ چی میخواستی باشه ؟_ نه خندیدم با حرص گفت : میگم احمقی نگو نه ، آخه کی دلش میاد به من بله نده ؟_ خب کِی بله گرفتی ؟_ پریشب ، سامی میخوایم برای چند روز دیگه نامزدی بگیریم ، میاین؟_ نه این چند وقته زیاد مرخصی گرفتم نمیشه دیگه _ پس میندازم برای عید_ به خاطر من عقب نندازیا ، ایشالا برا عروسیتون میایم _ نه نمیشه یه رفیق که بیشتر نداریم _ تو به این رفیق نگفتی رفتی خواستگاری بعد دم از رفاقت میزنی ؟ _ به خدا نمیدونی چه حالی دارم بعدم مامان اینا بدون هماهنگی با من قرار گذاشتن ، نیلوفرم همون شب بله رو داد ، همه چی هول هولکی شده بود ، تو که کینه ای نبودی _ الانم نیستم فقط گفتم که حساب کار دستت بیاد ، باشه عیب نداره ، عروسی کِیه ؟_ ممنون ... معلوم نیست _ ایشالا خوشبخت بشید _ ممنون ، میاین ؟_ نه ، توام عقب نندازیا وگرنه نه من نه تو ، از قول من به خانومت تبریک بگوخندید گفت : ایول تا حالا کسی نگفته خانومت خندیدم گفتم : دیوانه ، کاری نداری ؟_ به خانومت سلام برسون_ چشم خدافظ_ خدافظچند دیقه ای از مکالمم با رضا گذشته بود که در زده شد ، میدونستم جز سرمه کس دیگه ای نیستمن : سرمه بیا تو در باز شد و اومد تو ، تکیه داد به در گفت : سام ؟_ بله ؟ کارم داری ؟_ آره ، میگم که ....... میتونم با بابام اینا فردا برم پیش مادر بزرگم ؟ آخه مامان گفت گله کرده که از وقتی شوهر کردم نرفتم پیشش نشستم و به بالای تخت تکیه دادم ، گفتم : چند روزه ؟_ دو سه روزه داشتم فکر میکردم اگه دو سه روز ازش دور باشم چی میشه سرمه : برم ؟ _ نمیدونم ، بعد بهت میگم نزدیک شد و کنارم نشست ، گفت : خواهش میکنم ، امروز خیلی خوشحالم نزن تو ذوقمهر چی فکردم نمیتونستم بذارم تنها بره ، گفتم : هر وقت خودم تونستم با هم میریم _ تو که بهت مرخصی نمیدن _ پنج شنبه بعد از شرکت ، جمعه شبم بر میگردیم _ ولی مامان اینا فردا میرن _ خب به ما چه ؟ ... سرمه تنها نمیذارم بری..